گنجور

 
فرخی سیستانی

خدایگان جهان خسرو بزرگ اورنگ

بر آوردندهٔ نام و فرو برندهٔ ننگ

شَهِ ستوده به نام و شه ستوده به خوی

شهِ ستوده به بزم و شهِ ستوده به جنگ

چو آفتاب سر از کوه باختر بر زد

بخواست باده و سوی شکار کرد آهنگ

به کوه بر شد و اندر نهاله گه بنشست

فیلک پیش بزه کرده نیم چرخ به چنگ

همی کشید به نام رسول سخت کمان

همی گشاد به نام خدای تیر خدنگ

ز بیم تیرش که گشت بر پلنگان چاه

ز بیم یوزش هامون بر آهوان شد تنگ

همی ربود چو باد از درخت برگ درخت

به ناوک از سر نخجیر شاخ‌های چو سنگ

به تیر کرد چو پشت پلنگ و پهلوی گور

پر از نشان سیه پشت غرم و پهلوی رنگ

نهاله گاه به خوشی چو لاله زاری گشت

ز خون سینه رنگ و ز خون چشم پلنگ

بزرگوار شاهنشها که خسرو ماست

به خوی خوب و به نام ستوده و اورنگ

چنین شکار هم او را سزد که روز شکار

شکاری آرند او را همی ز صد فرسنگ

گهِ شکار فرود آرد و برون آرد

ز کوه تند پلنگ و ز آب ژرف نهنگ

به گاه کوشش بستاند و فرو سترد

ز دست شیران زور و ز روی گردان رنگ

چو گاه سنگ بود سنگ او ندارد کوه

وگرچه کوه بر ما شناخته‌ست به سنگ

به گاه تیزی پایاب او ندارد باد

اگرچه باد به روزی شود ز روم به زنگ

بسا شها که نباشد به هیچ‌گونه پدید

درنگ او ز شتاب و شتاب او ز درنگ

ز دشمنان زبردست چیره خانه خویش

نگاه داشت نداند به چاره و نیرنگ

ز بیدلی و بی‌دانشی به لشکر خویش

هم از پیاده هراسان بود هم از سرهنگ

وگر به جنگ نیاز آیدش بدان کوشد

که گاه جستن ز آنجا چگونه سازد رنگ

خدایگان جهان آنکه جود او بزدود

ز روی مهتری و رادی و بزرگی زنگ

همه دل است و همه زهره و همه مردی

همه هُش است و همه دانش و همه فرهنگ

ز کوه گیلان او راست تا بدان سوی ری

وز آب خوارزم او راست تا بدان سوی گنگ

در این میانه فزون دارد از هزار کلات

به هر یک اندر دینار تنگ‌ها بر تنگ

همه به تیغ گرفته‌ست و از شهان ستده‌ست

شهان بادل جنگ آور و به هوش و به هنگ

هزار باره گفته‌ست به ز بارهٔ ارگ

هزار شهر گشاده‌ست مه ز شهر زرنگ

به پردلی و به مردی همه نگه دارد

نگاه داشتنی ساخته چو ساخته چنگ

امیدوار مر او را بر آن نهادستی

که آب جوید از خامه ریگ و شهد از سنگ

بزرگتر زو گر در جهان شهی بودی

بر اسب کینهٔ او بر کشیده بودی تنگ

بسا کسا که به امید آنکه به یابد

شکر ز دست بیفکند و برگرفت شرنگ

که یارد آنجا رفتن مگر کسی که کند

پسند برگه شاهنشهی چه ارژنگ

شهان کلنگ دلانند و شاه باز دل است

به جنگ باز نیاید به هیچ گونه کلنگ

وگر بیاید زآن گونه باز باید گشت

که خان ز دشت کتر پشت گوژ و روی آژنگ

همیشه تاز درخت سمن نروید گل

برون نیاید از شاخ نارون نارنگ

همیشه تا به زبان گشاده از دل پاک

سخن نگوید همچون تو و چو من سترنگ

خدایگان جهان شاد کام و کام روا

کمینه چاکر بر درگهش دو صد هوشنگ

به کاخش اندر بزم و به دستش اندر جام

به جامش اندر گلگون میی به گونهٔ زنگ

 
 
 
عنصری

بکوه ساوه (ساده) ز تو مرگ بر نخواهد گشت

همی دراید در روی تو از آن آژنگ

اگر نخواهی بر دشت ساوه شو بنشین

وگر بخواهی درشو بقلعۀ بشلنگ

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

مرا سلامت روی تو باد ای سرهنگ

چه باشدار بسلامت نباشد این دل تنگ

دلم به عشق تو در سختی و عنا خو کرد

چنانکه آینه زنگ خورده اندر زنگ

ازین گریستن آنست امید من که مگر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

ز موج دریا این آبر آسمان آهنگ

کشیر رایت پروین نمای بر خرچنگ

مشعبد آمد پروین او ، که در دل کوه

چو وهم مرد مشعبد همی نماید رنگ

سپهر رنگین زو گشت کوه سیم اندود

[...]

منوچهری

شبی دراز، می سرخ من گرفته به چنگ

میی بسان عقیق و گداخته چون زنگ

به دست راست شراب و به دست چپ زلفین

همی‌خوریم و همی بوسه می‌دهیم به دنگ

نبیذ و بوسه تو دانی همی چه نیک بود

[...]

مسعود سعد سلمان

ایا فروخته از فر و طلعتت او رنگ

زدوده رای تو ز آیینه ممالک زنگ

بلند رای تو خورشید گنبد دولت

خجسته نام تو عنوان نامه فرهنگ

ز نور رای تو مانند روز گردد شب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه