حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
شراب خانه ی وحدت که انزوای من است
درو وساده ی تحقیق متّکای من است
کسی زمن نکند این سخن قبول ولی
ورای سدره اگر بشنوی سرای من است
فراز و شیب تعلق به معرفت دارد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱
ز خون دل که به رخسار ماجرای من است
بخوان به لطف که دیباچه وفای من است
نفس رسیده به آخر، هوس نماند جز این
که بشنوم ز تو کاین مردان از برای من است
به جای دعای غمت می کنم که دیر زیاد
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱
جفای تو که بسی خوشتر از وفای من است
همه عنایت و لطف است چون به جای من است
وفا که با همه کس می کنی نمی خواهم
من و جفای تو کان خاصه از برای من است
چو قدر دولت وصل تو را ندانستم
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۸
منم که تاج سر چرخ خاک پای من است
چو ذره رقص کنان مهر در هوای من است
قطار روز و شب افتاده سایه و نوری
ز اوج کنگره کاخ کبریای من است
به آفتاب کجا سر درآورم که چو او
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶
منم که تنگدلی باغ دلگشای من است
به دستم آبله جام جهاننمای من است
رسید همرهی بخت واژگون جایی
که هر که خاک رهم بود خار پای من است
به دستگیری افلاک احتیاجی نیست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۴
منم که معنی بیگانه آشنای من است
نهال خامه من باغ دلگشای من است
چو نقش، پا ننهم از گلیم خود بیرون
حصار عافیت من ز نقش پای من است
به فکر باغ و غم آسیا چرا باشم؟
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
فروغ گوش گل از آتشین نوای من است
دماغ غنچه تر از نشاه صدای من است
که را وسیله گلچینی وصال کنم؟
کسی که محرم او نیست آشنای من است
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
سرم خوش است و دو عالم به مدعای من است
بهر چه می نگرم گویی از برای من است
بکس نیاز ندارم بخویش نیز مگر
یکی خدا و یکی سایه ی خدای من است
دوکون و هر چه در او هست هیچ و من هستم
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
به جای دوستی ار دشمنی سزای من است
جفا ز جانب جانان کمین جزای من است
گذشت و حسرتم افزود از آنکه گفت طبیب
علاج این مرض از لعل جان فزای من است
پس از هلاک به بالینم آی و فارغ باش
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - درباره بیبی عالم، همسر شاعر
شکستهزلف بتی مست در سرای من است
که روی دلکش او باغ دلگشای من است
فرشتهخوی و پریروی و آدمیرفتار
به جای من مگر او رحمت خدای من است
منم غلامش و خود را غلام من خواند
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط در منقبت حضرت شاه اولیا علی مرتضی روحی و ارواحنا فداه
منم گدای تو و آسمان گدای من است
چو آشنای توام دولت آشنای من است
سخن سماست ولی مزد شست پای من است
ستاره آینه صیقل صفای من است
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴ - بلای هجر
بلای هجر تو تنها همان برای من است
چه جرم رفت که یک عمر این جزای من است
من این که قیمتِ وصل تو را ندانستم
فراق آنچه به من میکند سزای من است
برای خاطر بیگانگان نپرسد کاین
[...]