اگر چه غمزهٔ خونریز تو بلای من است
سرشک لعل و زر چهره خون بهای من است
مرا که از تو به صد تیغ بر نتابم روی
چه غم ز تیر ملامت که در قفای من است
مرا چو در نظرم سرکشی به جای تو نیست
بر آستانهٔ تو هر سگی به جای من است
جفا ز حد نبری تا دعای بد نکنم
که آفتاب تو در سایهٔ دعای من است
شبی که پای بتم را به دیده مالیدم
بگفت: خاک بر این سر که زیر پای من است
برای کوری بدخواه من ز خاک درت
فرست تحفهٔ چشمم که توتیای من است
چه التفات نماید به سلطنت ناصر
اگر رود به زبانت که او گدای من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ درد و غم ناشی از عشق و وابستگی عاطفی صحبت میکند. شاعر از جفا و بیرحمی معشوق میگوید و بیان میکند که عشق او به قدری عمیق است که حتی از درد و تیر ملامت نگران نیست. او احساس میکند که هیچ کس نمیتواند جایگزین معشوقش شود و اینکه دعا و امیدش به معشوق وابسته است. شاعر همچنین به تحقیر و فقر احساسی خود اشاره میکند و احساس میکند که در مقابل قدرت معشوق، فقط یک گدا است. در کل، شعر ملغمهای از عشق، درد، و فقر عاطفی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: اگرچه نگاه زیبا و کشندهٔ تو برای من دردسرساز است، اما اشکهایی که بر صورت من میریزد مانند لعل و طلا، نشانهای از بهایی است که برای عشق و زیباییات پرداختهام.
هوش مصنوعی: من که از شدت محبت و درد تو حتی در برابر سختیها و حملات نتوانم روی برگردانم، دیگر چه غمی دارم از تیرهای ملامتی که پشت سرم است؟
هوش مصنوعی: وقتی تو را در نظر دارم، هیچ کس نمیتواند جای تو را بگیرد. حتی اگر در سر من، شخصیتی سرکش وجود داشته باشد، باز هم هر کسی که به درگاه تو نزدیک است، در برابر من مثل یک سگ میماند.
هوش مصنوعی: اگر به من بیمحلی کنی و از حدّ خود بگذری، دعاهای بدی برایت نمیکنم، زیرا وجود تو برای من مانند آفتابی است که در سایهٔ دعاهایم میتابد.
هوش مصنوعی: شبی که پاهای بت زیبایم را با چشم لمس کردم، او گفت: وای بر این سر که زیر پای من است.
هوش مصنوعی: برای آن که بدانم دشمنم به چه حالتی است، از خاک در تو هدیهای برای کوری او بفرست که نوری از چشم من دارد.
هوش مصنوعی: چه اهمیتی دارد که ناصر در مقام سلطنت خود چه توجهی کند، اگر بدانی که او در عمق وجودش طرفدار من است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شراب خانه ی وحدت که انزوای من است
درو وساده ی تحقیق متّکای من است
کسی زمن نکند این سخن قبول ولی
ورای سدره اگر بشنوی سرای من است
فراز و شیب تعلق به معرفت دارد
[...]
ز خون دل که به رخسار ماجرای من است
بخوان به لطف که دیباچه وفای من است
نفس رسیده به آخر، هوس نماند جز این
که بشنوم ز تو کاین مردان از برای من است
به جای دعای غمت می کنم که دیر زیاد
[...]
جفای تو که بسی خوشتر از وفای من است
همه عنایت و لطف است چون به جای من است
وفا که با همه کس می کنی نمی خواهم
من و جفای تو کان خاصه از برای من است
چو قدر دولت وصل تو را ندانستم
[...]
منم که تنگدلی باغ دلگشای من است
به دستم آبله جام جهاننمای من است
رسید همرهی بخت واژگون جایی
که هر که خاک رهم بود خار پای من است
به دستگیری افلاک احتیاجی نیست
[...]
منم که معنی بیگانه آشنای من است
نهال خامه من باغ دلگشای من است
چو نقش، پا ننهم از گلیم خود بیرون
حصار عافیت من ز نقش پای من است
به فکر باغ و غم آسیا چرا باشم؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.