گنجور

 
جامی

جفای تو که بسی خوشتر از وفای من است

همه عنایت و لطف است چون به جای من است

وفا که با همه کس می کنی نمی خواهم

من و جفای تو کان خاصه از برای من است

چو قدر دولت وصل تو را ندانستم

به داغ هجر که می سوزیم سزای من است

گهی که تیغ زنی دست ده که بوسه زنم

که دستبوس تو آن لحظه خون بهای من است

خوش آنکه رحم کنان با رقیب می گفتی

مرانش از سر این کو که مبتلای من است

مرا به مهر تو تا هست روی سایه صفت

رقیب رو سیه افتاده در قفای من است

مگو که شینه بیگانگان ست جامی را

که عمرهاست سگ کویت آشنای من است