خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
نسیم باد صبا جان من فدای تو باد
بیا گرم خبری زان نگار خواهی داد
حدیث سوسن و گل با من شکسته مگوی
که بنده با گل رویش ز سوسنست آزاد
ز دست رفتم و در پا فتاد کار دلم
[...]

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
ببوی زلف تو دادم دل شکسته بباد
بیا که جان عزیزم فدای بوی تو باد
ز دست ناله و آه سحر بفریادم
اگر نه صبر بفریاد من رسد فریاد
چو راز من بر هر کس روان فرو می خواند
[...]

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » مدایح و مناقب » شمارهٔ ۱۲ - فی الموعظه
مشو بملک سلیمان و مال قارون شاد
که ملک و مال بود در ره حقیقت باد
کنند خلق جهانت چو سوسن آزادی
اگرچه سرو سهی گردی از جهان آزاد
کجا بدیت تو افتد ممالک جمشید
[...]

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۷۸
گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد
شود سیاهی چشمم روان بجای مداد
کجا قرار توانم گرفت در عربت
که گشته ام بهوای تو در وطن معتاد
هر آنکسی که کند عزم کعبه ی مقصود
[...]

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۲۴
بدان ورق که صبا در کف شکوفه نهاد
بدان عرق که سحر بر عذار لاله فتاد
بدان نفس که نسیم بهار چهره گشای
نقاب نسترن و گیسوی بنفشه گشاد
ببرد باری خاک و بحدت آتش
[...]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲
بیا که ملک جمال تو را، زوال مباد
به غیر طره، پریشانیی، بدو مرساد
ز حضرتت خبری، کان به صحت است قرین
سحر گهان، به من آورد، دوش قاصد باد
نسیم « سلمه الله » اگر چه بود سقیم
[...]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۴۴
کنار حرص الا پر کجا توانی کرد
تو از طمع که سه حرف میان تهی افتاد
عزیز من در درویشی و قناعت زن
که خواری از طمع و عزت از قناعت زاد

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۴۷
خدایگان وزیران ملک آصف عهد
زهی نهاده نهاد تو عدل را بنیاد
غبار ادهم کلک تو عنبر اشهب
غلام سنبل خلق تو سوسن آزاد
ز صنع تربیت رای بنده پرور توست
[...]

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳
نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد
غریب را وطن خویش می برد از یاد
زهی خجسته مقامی و جانفزا ملکی
که باد خطهٔ عالیش تا ابد آباد
به هر طرف که روی نغمه می کند بلبل
[...]

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - در مدح شاه شیخ ابواسحاق گوید
جهان خوشست و چمن خرمست و بلبل شاد
ببار بادهٔ گلرنگ هرچه بادا باد
به شش جهت چو از این هفت چرخ بوقلمون
از آنچه هست مقدر نه کم شود نه زیاد
به نای و نی نفسی وقت خویشتن خوش دار
[...]

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۳۱
جز آه و ناله ندارم به عاشقی هنری
مرا زدست هنرهای خویشتن فریاد
زاشک سرخ و رخ و زرد چون زیم بیغم
که هر یکی بدگر گونه داردم ناشاد

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳
چه باشد ار تو ز لطفم کنی زمانی شاد
جهان کنی دگر از وصل خویشتن آباد
گذشت داد من از حد برون ز دست غمت
بده مراد دلم بیش از این مکن بیداد
اگر به کلبه احزان ما دهی تشریف
[...]

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰
اگر دمی ز تو بویی به من رساند باد
هزار جان و جهانم فدای آن دم باد
تویی که یاد من خسته سالها نکنی
منم که با غم رویت نشسته ام دلشاد
چه شد چرا چه سبب حال من نمی پرسی
[...]

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵
بگو کجا برم از دست هجر تو فریاد
که کند خانه صبرم ز بیخ و از بنیاد
فغان و داد که پیچید دست طاقت من
به جان رسید دل خسته ی من از بیداد
نه در زمانه وفا و نه بر سپهر امید
[...]

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶
هزار ناله ز دست فراق و صد فریاد
که کند خانه ی صبرم ز بیخ و از بنیاد
به خون دیده ام آمیخت خاک راهش را
نکرد رحم بر این اشکهای مردم زاد
صبا پیام من خسته سوی جانان بر
[...]

حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۷
به عهد سلطنت شاه شیخ ابواسحاق
به پنج شخص عجب ملک فارس بود آباد
نخست پادشهی همچو او ولایت بخش
که جان خویش بپرورد و داد عیش بداد
دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱
شراب و عیش نهان چیست؟ کارِ بیبنیاد
زدیم بر صفِ رندان و هر چه بادا باد
گره ز دل بگشا وز سپهر یاد مکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
ز انقلابِ زمانه عجب مدار که چرخ
[...]

حافظ » مقدّمهٔ جمع آورندهٔ دیوان حافظ
غزلسرایی حافظ بدان رسید که چرخ
نوای زهره به رامشگری بهشت از یاد
بداد داد سخن در غزل بدان وجهی
که هیچ شاعر از آنگونه داد نظم نداد
چو شعر عذب روانش ز بر کنی گویی
[...]

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۹
مده به باد هوا جان خویشتن بر باد
بنوش جام شرابی که نوش جانت باد
در آ به خلوت میخانه فنا بنشین
چه می کنی تو در این خانقاه ب بنیاد
هزار جان عزیزم فدای غم بادا
[...]

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵
دریغ باشد ازین چار سوی کون و فساد
برون رویم، نبرده متاع خود بمراد
تو شاهد دو جهانی، اگر شوی واقف
ز حسن خویش نگر هم بحسن استعداد
وقوف نیست کسی را ز نقد هر دو جهان
[...]
