دلم که چون سر زلف تو میرود بر باد
به دام عشق درافتاد، هر چه بادا باد
مرا که سایهٔ خود محرم است و آن هم هیچ
مرا که باد صبا همدمست و آن هم باد
خرابهٔ دلم از گنج عشق آباد است
که گنج عشق تو دارد دل خراب آباد
به یاد لعل تو دادیم جان شیرین را
به کوه هجر در افتادهایم چون فرهاد
به صید آهوی صیاد کی تواند رفت
که چشم آهوی تو صید میکند صیاد
مگر تو حور بهشتی که از نژاد بشد
نزاد چون تو پرپچهره و فرشته نژاد
بگوش دلبر فریاد ما رسید ولی
از آن چه سود که که دلبر نمیرسد فریاد
اگر به خواری شد خاک راه او ناصر
ز خاک راه غباری به دامنش مرساد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد
برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد
درست و راست کناد این مثل خدای ورا
اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
[...]
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد
یمین دولت شاه زمانه با دل شاد
بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد
بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای
حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد
هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان
[...]
همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد
شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد
گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا
گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد
ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست
[...]
دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل
که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.