گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

امید عیش کجا و دل خراب کجا

هوای باغ کجا، طائر کباب کجا

به می نشاط جوانی به دست نتوان کرد

سرور باده کجا، نشئهٔ شباب کجا

به ذوق کلبهٔ رندان کجاست خلوت شیخ

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴

 

به گاه جلوه از آن ماه روی زیبا را

که جان ز شرم نماید ز آستین ما را

نظر به حال دل آن پر غرود نگشاید

که سیر دیده نبیند متاع یغما را

امید مغفرتت بس مرا که هم امروز

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹

 

منم که یافته ام ذوق صحبت غم را

به صبح عید دهم وعده ی شام ماتم را

ز لاف صبر بسی نادمیم، طعنه مزن

مروت که ملامت بلاست ملزم را

به لذت ابد ار زنم او دلا مژده

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳

 

چرا خجل نکند چشم اشکبار مرا

که آرزوی دل آورد در کنار مرا

به راه غشق نگیرم زشوق بال و پری

که نی پیاده شمارند نی سوار مرا

فغان ز نشأ ی دون همتی، کزین شادم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴

 

به زهر تشنه لبم با شکر چه کار مرا

دراز باد شبم با سحر چه کار مرا

مرا نشاط تماشا بس از بهشت وصال

به قیمت کم و بیش ثمر چه کار مرا

ز بهر کاوش دل اهل درد نیش طلب

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶

 

چراغ عشق به گلخن شود دلیل مرا

شبی به گلخن خود می برد خلیل مرا

ز باغ وصل ثمر خواهم آن قدر که دهند

کجا نظر به کثیر است و یا قلیل مرا

رو ای مگس به مگس ران مساز محتاجم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹

 

نداد نور شراری چراغ هستی ما

گلی نچید ز شاخ، دراز دستی ما

عنایت صمدی رد کفر ما نکند

اگر کمال به دیر و صنم پرستی ما

سر فتادگی تا به عرش می ساید

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶

 

گشود برقع و توفان حسن عالم سوخت

متاع شادی و غم جمع بود در هم سوخت

که زد به داغ دلم دامن کرشمه که باز

به نیم شعله هم خان و مان مرهم سوخت

فروغ حسن تو در گلشن بهشت افتاد

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

مراد و خضر عنان گیر باید از چپ و راست

که کج روی نکنم ور نه عزم راه خطاست

عجب که باورم آید از راه اندیشی

که آفتاب قیامت ز سایه ی طوبی است

به ملک صدق گنه را به عفو دشمنی است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴

 

امید صلح از آن با شکیب ایوب است

که دشمن آشتی انگیز و دوست محجوب است

همین عطیه به هر حال خوشدلم دارد

که هر چه رفت به عنوان خیر محسوب است

تهی بساطی این عهد بین که بی من و تو

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴

 

از آن ز شربت صلحم هوای پرهیز است

که آتش تب شوقم نه آن چنان تیز است

چو زلف باز کنی ناله خیزد از دل ها

که دام ما همه این طره ی دل آویز است

ز طره مشک به دامان کوهکن پاشد

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

 

برو مسیح که فکر فراغ من غلط است

غلط مکن که علاج دماغ من غلط است

نشان پای من آوارگی بجست، نیافت

به دشت گم شدگی ها سراغ من غلط است

ز استخوان همای باغ دوست معمور است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

مرا که شیشه ی دل در زیارت سنگ است

کجا دماغ می ناب و نغمه ی چنگ است

مرا که شغل هم آغوشی است با زنار

اگر به سبحه دهم دست دوستی ننگ است

به این که کعبه نمایان شود ز پا منشین

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

هزار حسن عبادت نه زشتی عمل است

متاع من دل مجذوب و مستی ازل است

یکی است نقد حکیمان و حسن نادانان

هر آن چه در کتب حکمت است در مثل است

کسی که گشته به تقلید آدمی سیر ت

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰

 

رسید مژده و قاصد مقیم خرگه ماست

که بر گزیده توفیق، جان آگه ماست

کسی که چاه ملامت به راه می کندی

به ریسمان خود اکنون فتاده در چه ماست

ز شیخ شهر شنو درس و علم ما آموز

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲

 

کسی که بر اثر مدعای خویشتن است

کشیده تیغ ستم در قفای خویشتن است

کسی که مایه ی امکان و شأن مطلب دید

اگر ملول نشیند به جای خویشتن است

چنان ز فیض قناعت به عیش مشغولم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵

 

نگفتن و نشنودن زبان و گوش من است

هزار نغمه گره در لب خاموش من است

می ای که می رود امروز در گلوی دو کون

کمینه جرعه ی ته شیشه های دوش من است

به محفلی که اسیران کشند خون جگر

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶

 

منم که طاعت بت لازم سرشت من است

اگر به کعبه عبادت کنم کنشت من است

اگر چه حسن عمل نیست اجر آن هم نیست

که چشم اهل مروت به زشت من است

روم به دوزخ و شکر بهشت می گویم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰

 

مگر زمانه اسیر کمند آه من است

که باز بالش امید تکیه گاه من است

ز دیدن هوس، پاک بین شود چون عشق

دمی که حسن تو آلوده ی نگاه من است

صحیفه ای که نگردد به آب رحمت پاک

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

دلم به قبله ی اسلام مایل افتاده است

صنم تراش من از کفر غافل افتاده است

مرا معامله در کوچه ایست با مرهم

که صد مسیح به یک زخم بسمل افتاده است

به دیر می رود ای کعبه رو رهت ، فریاد

[...]

عرفی
 
 
۱
۲
۳
۸