گنجور

 
عرفی

نداد نور شراری چراغ هستی ما

گلی نچید ز شاخ، دراز دستی ما

عنایت صمدی رد کفر ما نکند

اگر کمال به دیر و صنم پرستی ما

سر فتادگی تا به عرش می ساید

کلاه فخر بلندی ربود پستی ما

ز نیم مستی ما زآن کرشمه می‌بارد

که چشم شاهد عشق است نیم مستی ما

دمی که عشق بتازد به قلب ما عرفی

به تاق عرش نشیند غبار هستی ما