گنجور

 
عرفی

نگفتن و نشنودن زبان و گوش من است

هزار نغمه گره در لب خاموش من است

می ای که می رود امروز در گلوی دو کون

کمینه جرعه ی ته شیشه های دوش من است

به محفلی که اسیران کشند خون جگر

سرود انجمن افغان نوش نوش من است

نوای صور که گویند مرده زنده کند

حکایتی است وگر هست هم نوای من است

نهم جنازه ی عرفی به دوش، می نازم

که ساق عرش محبت به دوش من است

 
 
 
ادیب صابر

تویی که مهر تو در مهرگان بهار من است

که چهره تو گلستان و لاله زار من است

مرا ز کم شدن سبزه بس اثر نکند

چو خط سبز تو از سبزه یادگار من است

بهار و سرو و گل و سوسن ای بهار بتان

[...]

ناصر بخارایی

شمایل تو به هر حال در خیال من است

زهی خیال که در اهتمام من است

نماند در نظرم نقش هیچ محرابی

جز ابروی تو که پیوسته در خیال من است

تنم ضعیف و لبت قند و چشم من سائل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه