گنجور

 
عرفی

هزار حسن عبادت نه زشتی عمل است

متاع من دل مجذوب و مستی ازل است

یکی است نقد حکیمان و حسن نادانان

هر آن چه در کتب حکمت است در مثل است

کسی که گشته به تقلید آدمی سیر ت

نه آدمی است، همان باز، آدمی بدل است

به جنگ زاهد و صوفی خوشم به گلشن او

میان بلبل و زاغ چمن همان جدل است

من از حدوث و قدم خامشم، ولی گویم

نظیز عدت آینده عهد ماازل است

قصیده نظم هوس پیشگاه بود عرفی

تو از قبیله ی عشقی وظیفه ات غزل است