گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٧١

 

مرا صورت از لغوه گر کج شود

چه نقصان رسد زان بمعنی راست

اگر چه فتد تیر در احتراق

و گر چند گیرد تن ماه کاست

همان سروری ماه را ثابتست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٧٣

 

مرا مذهب اینست گیری تو نیز

همین ره گرت مردی و مردمیست

که بعد از نبی مقتدای بحق

علی ابن بوطالب هاشمیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٨٨

 

هنرمند باشد بسان گهر

که هر کس مر او را خریدار نیست

ز بیحاصلی گر نخواهد بطبع

هنرمند را بیهنر عار نیست

ز بیمایگی دان اگر عاقلی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٩٨

 

یکی گفت صبح مشیبت دمید

تو در خواب غفلت زهی بی فلاح

بدو گفتم آخر ندانسته ئی

که خوشتر بود خواب وقت صباح

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٠٢

 

الهی مرا چون سرای سپنج

سرانجام باید بغیری سپرد

ازین منزلم اندک اندک مبر

که خوش مرد آنکو بیکبار مرد

نخواهم حیاتی که مر شخص را

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٣۵

 

اگر باید ایدل که تا آبروی

میان بزرگانت باقی بود

مجو نان اگر حاتمت نان دهد

مخور آب اگر خضر ساقی بود

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٣٧

 

بمیدان اظهار مردانگی

بنزد خردمند مرد آن بود

که نارد بیاد آنچه ناید بکار

خود از حسن اسلام مرد آن بود

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۴۵

 

ببخش آنچه دستت بدان میرسد

گرت دست بخشش بجان میرسد

که هر نیک و بد کز تو آید بتو

مکافات آن بیگمان میرسد

سرانجام چون حکم میر اجل

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٨۶

 

در اقبال و ادبار گردون دون

رگ جان تدبیرها بگسلد

چو آید بموئی توانش کشید

چو برگشت زنجیرها بگسلد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٢۶

 

که داند که در وحدت و انزوا

چه آسایش جان بمن میرسد

گشاد است بر من ریاضی کز آن

خرد را نسیم سمن میرسد

دمادم لطیفی دگر نزد من

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٢٧

 

کسی کو خموش است و پشمینه پوش

میان خلایق سروشی کند

نبینی که از جمله میوه ها

به است آنکه پشمینه پوشی کند

از آن سوسن آزادگی یافتست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٣١

 

گروهی جوانان نوخاسته

در کینه کهنه‌ای می‌زنند

چو یأجوج در سد اسکندری

به دستان بسد رخنه‌ای می‌زنند

بر انشا چون من مسیحا دمی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣۵١

 

من ابن یمینم که چون طبع من

سخن را بدانش اساسی کند

نرانم سخن آنچنان گر کسی

که خواند دلم زو هراسی کند

اگر سامری بیند این ساحری

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣۵٢

 

مرا دوستی کو که با دشمنم

بگوید که این نکته میدار یاد

که گر دادت اقبال دور فلک

ور ادبار ازو بهره ما فتاد

سپاس از خدای جهان آفرین

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣۵٣

 

منه بر جهان دل که معشوق تست

که او چون تو عاشق فراوان کشد

ببر تا توانی ازین گرگ پیر

که او دائما شیر مردان کشد

ندارد غم از چشم گریان کس

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٩٣

 

اگر پاک طبعی و پاکیزه کار

توقع بدرگاه دو نان مبر

لت نان خشک از سر خوان خویش

خوری به که با دیگران گلشکر

بیک استخوان صلح کن چون همای

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴٠٧

 

بتجرید در شهر من شهره ام

چه گفتم خود از من بود شهره شهر

چو عیسی نخواهم زن ار فی المثل

بخواهد ز من نیم خرمهره مهر

گرم زهره بوسی بمنت دهد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴١۵

 

چو دنیا کند با تو بخشش تو نیز

ببخشش که گردان بود روزگار

نه از جود یابد چو آمد کمی

نه بخلش بود چون شود گوشدار

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴١٩

 

خداوند دریا دل ای آنکه یافت

ز جود تو جان خلایق سرور

عطای کفت گوهر افشانت هست

بمن بنده نزدیک و من از تو دور

تو چون آفتابی که گاه طلوع

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴٢٧

 

ز دانای صانع مشو نا امید

که گردد مبدل غمت با سرور

نبینی که خورشید بعد از کسوف

بپوشد رخش دیده ها را ز نور

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode