گرفتند ژوپین و خنجر به کف

کشیدند لشکر سه فرسنگ صف

بفرمود تا برکشیدند صف

گرفتند گوپال و خنجر به کف

کزو بتکده گشت هامون چو کف

بآتش همه سوخته همچو خف

چو گوهر شدند آن دو اندر صدف

چو خورشید گشتند اندر شرف

چو شیر ژیان پهلوان پیش صف

درفش از پس پشت و خنجر به‌کف

گروهی شده زآب جویان صدف

گروهی صدف کاف خنجر به کف

همه روز از الماس تیغی به کف

بدندی به هر جای جویان صدف

به پیمان که غواص گرد صدف

نگردد کزو گوهر آرد به کف

دلیران پرخاش دو رویه صف

کشیدند جان برنهاده به کف

به دریای ژرف آنکه جوید صدف

ببایدش جان برنهادن به کف

لب کین کشان کافته زیر کف

ز گرمای خورشید خفتان چو خَف

سواری یغر غزنی از پیش صف

برون‌زد دو سر خشتی‌ از کین به ‌کف

نریمان زد اندر میان دو صف

به کف گرز و از خشم پاشنده کف

نهنگی گهربار دارم به کف

که گیتی چو آتش بسوزد ز تف

شنیدند لشکر کشیدند صف

همه نیزه و تیغ و زوبین به کف

دو رویه سپه برکشیدند صف

همه خنجر خونفشانشان به کف

یکی پیل جنگی بد از پیش صف

زمین را همی سوخت از تاب و تف

سواران ایران کشیدند صف

ز خون جگر بر لب آورده کف

ز هندو یکی شیر دل پیش صف

به سان هیون بر لب آورده کف

سپاه از دو رویه کشیدند صف

همه خنجر و گرز و نیزه به کف