بخش ۷ - داستان رستم پور زال در هفت ده سالگی و جنگ کردن او با ببر بیان قسمت دوم
سپر در پس پشت خود کرد تنگ
به کف نیزه بگرفت از بهر جنگ
فرو برد پا در هلال رکاب
به زین اندر آمد یل کامیاب
همی راند باره به دشت نبرد
که ناگه بیامد یکی تیره گرد
برون آمد از گرد دیوی به دشت
که از دیدنش آسمان خیره گشت
سرش گنبدی بود و بالا منار
دو دستش بدی چون دو شاخ چنار
لبش خور هندی و حق شاخ شاخ
دهان، چون لب کوره از هم فراخ
دماغش بدی چون تنور آسیاب
دو چشمش بدی مشعل کامیاب
مرو را بدی چون گلیمش دو گوش
سیه چهره نامش گلیمینه گوش
میان را به زنجیر بر بسته تنگ
فروهشته قلابه همچو سنگ
چو آدم همی آمدی سوی جنگ
نبودی به چنگش بجز پاره سنگ
اگر کوه خوردی ز سنگش یکی
ز پا اندر افتاد او بی شکی
بیامد شتابان در آن جایگاه
بایستاد هر سوی کرد او نگاه
سپه دید و مردان بسیار جنگ
ز هر سو سرا پرده رنگ رنگ
بپرسید کاین لشکر و جنگ کیست
سرا پرده و رونق و رنگ کیست
یکی گفت کاین لشکر زال سام
که ببر از نهیبش گذارد کنام
چو بشنید آن دیو از آن نام زال
برآورد بازو برافراشت یال
بینداخت بر لشکرش پاره سنگ
گرفتی همی سنگ دیگر به چنگ
ده و دو تن از مرد کشت و ستور
بدیدند کشواد و قارن ز دور
زجا باد پایان برانگیختند
زپیکار باره برآویختند
برآشفت پتیاره همچون نهنگ
برایشان بینداخت یک پاره سنگ
بزد گردن اسب کشواد گرد
بیفتاد باره همان دم بمرد
ز قلابه، سنگ دگر بر گرفت
ابر اسب قارن بزد بر شگفت
که باره به خاک اندر افتاد پست
گرفت او سبک سنگ دیگر به دست
پراکنده شد لشکر از گرد زال
گریزنده هر یک سراسیمه حال
برانگیخت باره برآمد به جوش
بیامد به نزد گلیمینه گوش
چو پتیاره آن دید از آن بر شگفت
ز قلابه، سنگ دگر بر گرفت
برآورد بر سر فرو کوفت یال
شدش خورد تارک از آن سنگ زال
بیفتاد زال از تکاور سمند
بیفتاد مرکب به خاک نژند
چو دید آن چنان زال غمناک گشت
بغرید پتیاره از پهن دشت
چو برخاست زال از زمین، آن زمان
ز غصه دلش گشت او پر زخون
دگر نیز پتیاره از قهر زال
بزد بر سر زال زر تا به یال
سپر بر سرآورد زال سوار
برآورد پتیاره باره به کار
چو البرز از این گونه احوال دید
سپه را پراکنده بی حال دید
گو گودل و گوسر و گونژاد
گو آهنین دل گو دل نهاد
فرود آمد از باره چون پیل مست
ز دامان، گره بر کمرگاه بست
پیاده یکی جنگ را ساز کرد
برآن دشت پتیاره آواز کرد
چو بشکستی این لشکر و پیل و کوس
نمایی همی ریشخند و فسوس
چو بشنید از و این گلیمینه گوش
چو جوشنده دریا برآمد به جوش
ز قلابه سنگی گرفت آن زمان
زکین سوی البرز کردش روان
به چالاکی البرز شد در شگفت
گران سنگ را در هوا برگرفت
پس آنگه برافراشت بالای سر
زد آن زشت پتیاره را بر کمر
ز زنجیر و قلابه سنگ ها
همه در میانش بشد طوطیا
چو پتیاره آن ضرب البرز دید
چنار قوی را به گل بر کشید
سری پرستیز و دلی پرشتاب
بزد جنگ و بفکند از روی تاب
برافراشت بالای سر آن زمان
بزد بر سر پهلوان جهان
برآشفت پتیاره همچون نهنگ
گرفتش دوال کمرگاه تنگ
همان دم برآورد البرز جوش
گرفتش دو گوش گلیمینه گوش
بپیچید از این پس که خاموش شد
بیفتاد بر خاک و بیهوش شد
چو آن کوه پیکر برآمد ز جای
ابر سینه اش پهلوان کرد جای
ببستش به خم کمند یلی
گو شیرفش پهلو زابلی
به خاکش برآورد بر دوش بر
سوی خیمه بردش گو شیر نر
شگفتی فروماند زال و سپاه
از آن زور و بازوی آن کینه خواه
ندانست کس این دلیر از کجاست
در این دشت، باران جنگش چراست
گو شیر دل پهلو دیوبند
خردمند بیدار و اختر بلند
پس آنگه بیامد به جای نشست
مر او را ببوسید گودرز دست
ثنا خواند بر پهلوان جهان
ز تو باد پشت و پناه کیان
دگر گفت کای پهلوان زمین
که بر تو سزد صد هزار آفرین
ز روی جهان نام تو کم مباد
روان مرا بی تو یک دم مباد
طلسم افکن نره دیوان تویی
فروزنده نام ایران تویی
زبان بر گشاد آنکه دیو پلید
ثنا خواند بر پهلوان چون سزید
چنان زور و بازو که آن دیو دید
بجز بنده کی چاره خود ندید
بدو گفت کای پهلوان جهان
منم بنده تو به هر دو جهان
بکن حلقه نعل اسبم به گوش
که تا زنده ام حلقه باشد به گوش
چنین گفت البرز، بخشیدمت
هم آنگه که بر زیر آوردمت
مگر تو نسازی به من مکر و ریو
وگ نه برآرم دمار از تو دیو
چو نیکویی از پهلوان دید دیو
ز دل کرد آنگه برون مکر و ریو
کمر بست خدمتگری را میان
همی خیره شد او ابر پهلوان
به البرز گفت ای سپهدار شیر
کز ایشان و جمع دلیران دلیر
چه باشد که گویی به من نام خویش
همان منزل و جای و آرام خویش
که من باز دانم که تو کیستی
بدین دشت کین از پی چیستی
بدو گفت منم رستم زال سام
تهمتن مرا باب کردست نام
بدو دیو گفت ای گو نامجوی
چرا آمدستی در این جنگجوی
تهمتن گذشته بدو باز گفت
چو بشنید دیو این سخن بر شکفت
در این حرف بودند کز آن انجمن
بیامد سبک قارن رزمزن
پیام آوریدش ز دستان سام
ابا هدیه و اسب زرین لگام
که این دیو دست توآمد به بند
نه با ماست کو خود مرا هست چند
تو گر باج خواهی ز ایران سپاه
سوی هند بخرام و با من بیاه
جداگونه با ببر جنگ آوریم
هر آن کو سرش زیر سنگ آوریم
اگر ببر را من بسازم تباه
تو رو منزل و باج از من مخواه
ز تو ببر اگر آنگهی یافت نیش
ترا باج آرم از اندازه بیش
چو البرز بشنید خندید و گفت
که با پهلوان آفرین باد جفت
مرا آرزو در دل این بود و بس
و گرنه نخواهیم ما چیز کس
چنین گفت قارن به دستان سام
که راضی شد از هدیه و این پیام
سرا پرده کندند و کردند بار
برفتند تا زان سوی هندبار
بگفتند با شاه هندوستان
که زال آمد از شهر زابلستان
پذیره شدن گرد لشکر بساز
دو منزل بیامد برش پیش باز
ابا هم بدو آشکارا شدند
ابا همدمی با مدارا شدند
ز البرز دستان همی گفت باد
همان رای البرز گفتند باز
سه شب، زال با رای با هم نشست
به روز سیم کوس بر پیل بست
شه هند با لشکری همچو کوه
همان زال با لشکر هم گروه
کشیدند لشکر دو منزل به راه
همه غرق آهن چو کوه سیاه
برفتند جایی که آن ببر بود
خروشان و جوشان و چون ابر بود
بدیدند دشتی پر آتشکده
تر و خشک او جمله آتش زده
بپرسید دستان فرخنده رای
چگونه زده آتش این کوه جای
چرا آتش تیز افروختند
ز بهر چه این دشت را سوختند
بدو گفت شه ای گو شیر مرد
کس از آدمی آتش اینجا نکرد
دم ببر زین گونه آتش زنست
نشانش کنون بر شما روشنست
ازو خیره شد زال و چیزی نگفت
به هم رفت چون غنچه ناشکفت
شنیدند لشکر کشیدند صف
همه نیزه و تیغ و زوبین به کف
پیامی فرستاد به البرز زال
که ای نامور پهلو بی همال
نبرد اول بار، گردن مراست
چو من مانده گشتم پس آنگه تراست
چو بشنید البرز گفتار راست
نبرد اول بار گردن شماست
چنین گفت با دیده بان زال زر
که بر گوی از ببر غران خبر
بدو دیده بان گفت کای کامیاب
بود هفته تا ببر رفته در آب
همان دم که آید ز دریا برون
شما را کنم آشکارا از آن
جهان دیده دستان به همراه رای
دو هفته در آن دشت کردند جای
ولیکن به یک هفته البرز مرد
یکی خانه آهنی ساز کرد
درازی و پنهای او صد کمند
بفرمود تا ساختند ارجمند
همه خنجر آب داده به زهر
نشاند اندر آن پهلو پرهنر
کنارش همه خنجر جان ستان
نشاند آن چنان پهلوان جهان
میانش یکی خانه از بهر خود
بفرمود کردند چونین که بد
بپرداخت استاد از آن خانه دست
زاندیشه و فکر، یک سو نشست
وز آن سو دگر زال سام سوار
همی بود مر ببر را انتظار
زناگه بدیدند دریا شگفت
میانش یکی تیز آتش گرفت
بگفتند با زال ببراست آن
که آتش همی بارد اندر دهان
برآمد به زین زال چون پیل مست
سپه را بفرمود و خود بر نشست
چو ببر آمد از ژرف دریا به در
سوی لشکر آمد دمی پرشرر
ز بس آتش افروخت اندر دهان
در و دشت شد آتشین در زمان
سلیح از کف انداخت یک سر همه
برفتند چون بیم خورده رمه
ز بهر سبک رفتن اندر گریز
یک افکند درع و یکی تیغ تیز
یکی جوشن افکند و دیگر عمود
گریزان و بر کوه رفتند چو دود
بماندند بر جایگه شاه و زال
سپهبد به کینه برافراشت بال
چو با ببر ناورد پای ستیز
عنان را بپیچید و شد در گریز
ابا رای برکه گرفتند جای
بیفشرد در جنگ البرز پای
ز خواهش بیامد چو گودرز پیش
کز این آتش اکنون بپرهیز خویش
شراری به دل بر نهادند دست
مکن روی از ببر جای بد است
پدر آن که با شیر بد هم نبرد
گریزان شد و هیچ کاری نکرد
بخندید البرز گفتا خموش
تو در کوه رو با گلیمینه گوش
نکوش اندر این بحر از آزار من
مشو بار من چون نیی یار من
برو گر کنم روی هامون بنفش
نشانه کنم کاویانی درفش
چو گودرز بشنید گشت او خموش
به که رفت او با گلیمینه گوش
چو ببر اندر آمد در آن رزمگاه
بسی خورد ساز و سلیح سپاه
به سوی تهمتن روان گشت تنگ
تهمتن برآشفت همچون نهنگ
کمان را به قربان گرفته به دست
برآورد تیری به زه بر نشست
سه چوب خدنگ از کمان پی زپی
بزد بر سر ببر آن نازکی
وز آن تیرنامد مرادش به مشت
بدین سان که شد تیر او را نکشت
فرود آمد از بارگی دیوبند
در خانه آهنین برفکند
سوی خانه شد ببر آتش فشان
کشید از نفس خانه را خود کشان
دم آورد آن خانه را خود کشید
درون تا شدش حلق برهم درید
چپ و راست بر حلق او تیغ تیز
نشست و نبودش دگر خود ستیز
دهن همچو غاری شد از هم فراخ
چه ها داشتی اندر آن سنگلاخ
تهمتن کمان را برارنده کرد
صدو شصت تیرش گذارنده کرد
کفش آتش تیر را جمله سوخت
چنانش چپ و راست بر هم بدوخت
بیفتاد بر خاک و زار و نژند
برون شد ز خانه گو دیو بند
بیفشرد بازو به شمشیر تیز
زدش بر شکم چند زخم ستیز
برآمد دوان ببر آتش فشان
ابر سوی دریا همی شد روان
چو البرز دیدش زغم یار گشت
به خود گفت کم رنج بر باد گشت
زفتراک بگشاد پیچان کمند
زجا جست و در گردن او فکند
قدمگاه را بر زمین کرد سخت
به زور خداوند دادار بخت
زدریا پس او روی برگاشتش
به گرز گران بازو افراشتش
چو دانست جانش برآمد زتن
به زین اندر آمد گو پیلتن
وز آن روی، گودرز در اضطراب
که فردا به دستان چه گویم جواب
چه عذر آورم گر پذیرد همی
که تقصیر بر من نگیرد همی
به گودرز گفتا گلیمینه گوش
که چندین به دستان چه داری خروش
بیا تا که ما در بلندی رویم
به کوه و بیابان یکی بنگریم
ببینیم کو را چه آمد به پیش
کزو نوش برباخت زهرش به نیش
بگفتا بلندی رویم ناخوشست
که از ببر، این دشت پرآتشست
مبادا کشیم از سر کوه سر
بسوزیم از آن آتش شعله ور
هم آخر برفتند دل پرنهیب
بر افراز کوه گران از نشیب
بدیدند آن اژدهایی درفش
زده زو شده روی هامون بنفش
شتابان از آن که به زیر آمدند
بر پهلوان دلیر آمدند
از آن روی، دستان خروشان به درد
به دل گفت البرز را ببر خورد
چنین گفت با نامداران هند
نه در روم و چین و نه در هند و سند
به گیتی چو البرز مردی نخاست
چو او نامداری به زور از کجاست
دریغا یل نامور خوار شد
برو روز روشن، شب تار شد
در آن بد که آمد دوان دیده بان
بدو گفت کای نامور پهلوان
مخور غم که اندیشه ها هیچ نیست
که البرز از ببر، دل ریش نیست
دم آتش افشان او گشت سرد
فتاده است بیجان به دشت نبرد
چو بشنید شه این سخن خیره ماند
به البرز یل آفریرن ها بخواند
بدید آن درفش اژدهایی به پای
ستاده برش گرد لشکر نپای
چمان و چران باره پیل تن
خروشان و جوشان و کف بر دهن
که یعنی سپهبد گو شیر نر
ز فیروزی از ببر ببریده سر
فروماند زال زر اندر شگفت
سرانگشت حیرت به دندان گرفت
زبانش دعا کرد بر پهلوان
به دل گفت کاین کاش ببر بیان
بخوردی ورا خوار در انجمن
مگر بازگشتی گزندش به من
نداریم ما نیز از این ننگ یاد
که فردا ز ما باج خواهد ستاد
دریغا که ایران به ننگ اندر است
سر من به کام نهنگ اندر است
ازین بد که آمد گلیمینه گوش
به نزدیک آن پیره سر پر خروش
به دستان چنین گفت کای نیکمرد
چه بد دیده ای تو به البرز مرد
چرا دشمنی تو ایا نیک نام
که این است پور تو رستم به نام
بگفتش سراسر همه شرح حال
از آن گفته بشکفته شد قلب زال
روان شد در آن دم بر پهلوان
ز شوق او رخش همچو باد دمان
رسیدش چو نزدیک آن دیوبند
دو دستش حمایل به گردن فکند
که دارنده ملک ایران تویی
نوازنده ملک ایران تویی
جهانت به کام و فلک یار باد
جهان آفرینت نگهدار باد
به کام تو بادا سپهر بلند
ز چشم بدانت مبادا گزند
پس از آفرین رستم پیلتن
بفرمود تا نامور انجمن
که کندند پوستش همی تافتند
ز بهرش یکی جوشنی ساختند
جهانی از آن پیلتن روشن است
که ببر بیانش همی جوشن است
گشاده دل و نیکخواه آمدند
از آنجا به مهمان شاه آمدند
پس از خوردن شب ورا شاه گفت
حدیثی به رستم چو گل برشکفت
که دارم پس پرده یک دختری
سمن داغ و گل پیرهن دلبری
جمالش هم از ماه نو برتر است
دو ابرویش از ماه هم بهتر است
بیارم اگر زآن پسندش کنی
به هم آبخورارجمندش کنی
تهمتن ازو این سخن چو شنفت
به دامان لطفی برآویخت و گفت
که از وی حیاتم ابر لب رسان
بفرمود تا قاضی آمد چو باد
همان شب نکاح مه و مشتری
ببستند با نیک هم اختری
به شاهین، تذرو جهان پیر شد
تذرو جهان عاقبت زیر شد
تهمتن میان از طلب جای جست
همی از صدف جای گوهر بجست
چو افکند شاهین، تذرو از جهان
ز ساقش کمر کرد اندر میان
به گردن ورا ساعدش زد به طوی
وز آن حوض انداخت ماهی بدوی
الف بر دو شاخ الف لام کرد
کلید زر از نقره خام کرد
زگوهر که چون در صدف گشت پر
از آن داد یزدان یکی دانه در
مر آن دانه در، فرامرز بود
سرافراز و فیروز هر مرز بود
دگر روز دستان ابا آن سپاه
تهمتن که او بود لشکر پناه
سوی شهر ایران گرفتند راه
به ایران رسیدند با آن سپاه
به پایان شد این داستان کهن
دگر از فرامرز بشنو سخن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، رستم، پهلوان ایرانی، به نبردی با دیوی به نام گلیمینه میپردازد. گلیمینه، دیوی بزرگ و ترسناک است که با سنگهای بزرگ به سپاه رستم حمله میکند و برخی از warriors را میکشد. رستم و البرز، یاری از زال سام، به جنگ با این دیو میروند. البرز با استفاده از نیروی خود، گلیمینه را به زمین میاندازد و رستم نیز با تیرهای جادوییاش به دیو آسیب میزند.
در نهایت، رستم با شجاعت و نیروی خود دیو را شکست میدهد و به پیروزی میرسد. در این میان، گودرز، یکی دیگر از جنگآوران، نیز در کنار رستم است و از پیروزیهای او حمایت میکند. پس از پیروزی، زال نسبت به رستم افتخار میکند و او را میستاید. داستان با توصیف پیوند رستم با یک دختر زیبا به پایان میرسد و به زندگی خوش او و پیروزیهای بیشترش اشاره میکند.
هوش مصنوعی: او با احتیاط و دقت، سپر را به پشت خود نزدیک کرد و آماده شد تا نیزهاش را به دست بگیرد و برای نبرد آماده شود.
هوش مصنوعی: سوار کار پاهایش را در قوس زین فرو میبرد و با موفقیت بر زین سوار میشود.
هوش مصنوعی: او به سرعت به سمت دشت جنگ میشتافت که ناگهان یک گرداب تیره و مخوف به او برخورد کرد.
هوش مصنوعی: او از میان گرد و غبار دیو، به دشت بیرون آمد به گونهای که دیدن او، آسمان را متعجب و خیره کرد.
هوش مصنوعی: سر او دارای گنبدی شکل بود و دستانش مانند مناری دو شاخه، شبیه به شاخهای یک درخت چنار بالا رفته بودند.
هوش مصنوعی: لب او به زیبایی میدرخشد و مانند میوهای خوشمزه است که توجه همه را جلب میکند. از طرفی، دهانش به قدری جذاب و وسیع است که انسان را به خود جذب میکند و در نگاه اول، حس خوبی ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: سر و صورتش مانند تنور داغ است و چشمانش همچون چراغی روشن و پرنور است.
هوش مصنوعی: در این متن به شخصی اشاره شده که بدی او به اندازهای است که گلیمش (نوعی فرش) دو گوش سیاه دارد و نامش گلیمینه است. این توصیف میتواند به معنای زشت بودن یا ناپسند بودن فرد باشد. به طور کلی، نشان میدهد که این شخص در نظر دیگران چهرهی خوبی ندارد و به نظر میرسد که او دارای صفات منفوری است.
هوش مصنوعی: میان را به زنجیر محکم بسته و به صورت تنگی پایین کشیدهاند، مانند سنگی که به پایین پرتاب شده است.
هوش مصنوعی: وقتی آدم به جنگ میآمد، جز سنگی در دستش چیزی نداشت.
هوش مصنوعی: اگر کوه را به سنگی بزنید و یکی از پاهای او بیفتد، او بدون شک آسیب خواهد دید.
هوش مصنوعی: او به سرعت وارد آن مکان شد و ایستاد، سپس به همه نقاط اطرافش نگاه کرد.
هوش مصنوعی: سپاه و گروهی از مردان جنگجو را دید که از هر طرف به دور خیمهای با رنگهای متفاوت جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: از کسی پرسیدند که این لشکر که در اینجا ایستاده و جنگ چگونه است و این خوشی و زیبایی که جلوهگر است، از آن کیست؟
هوش مصنوعی: یکی گفت این لشکر زال سام به قدری نیرومند است که هرکس بخواهد در برابر آن بایستد، از قدرت و هیبت آن میترسد و نمیتواند در کنارشان بماند.
هوش مصنوعی: زمانی که آن دیو نام زال را شنید، بازوهایش را بلند کرد و یالش را افراشت.
هوش مصنوعی: او سنگی را به سمت لشکر خود پرتاب کرد و همزمان سنگ دیگری را در دست گرفت.
هوش مصنوعی: در ده و دوازده مرد از کشاورزان و حیوانات را دیدند، که کشواد و قارن از دور نمایان شدند.
هوش مصنوعی: باد به پایان جنگ وزیدن آغاز کرد و با خود آثار و نشانههای آن را برافراشت.
هوش مصنوعی: پتیاره که به شلوغی و آشفتگی دچار شده، مانند نهنگ به آنها حمله کرده و تکهسنگی به سمتشان پرتاب میکند.
هوش مصنوعی: اسب کشواد گردن خود را بلند کرد و با زور به زمین افتاد و در همان لحظه جانش را از دست داد.
هوش مصنوعی: ابر، سنگی دیگر را از قلابه برداشت و بر شگفتی نشانهای از رعد و برق کوبید.
هوش مصنوعی: یکی از درختان بزرگ به زمین افتاد و او به آرامی سنگ دیگری را که در دست داشت، برداشت.
هوش مصنوعی: لشکر به سرعت از دور زال متفرق شد و هر کسی به سوی خودش در حالتی آشفته و نگران به حرکت درآمد.
هوش مصنوعی: بالاخره حالتی به وجود آمد که همه چیز به شدت هیجانانگیز و پرتحرک شد و توجهات به سمت موضوع اصلی جلب گردید.
هوش مصنوعی: زمانی که پتیاره آن صحنه را مشاهده کرد، از قلابه شگفتزده شد و سنگ دیگری را برداشت.
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویر زنی قوی و بیپروا اشاره شده است که با قدرت خود، سر دشمن را به شدت به زمین میکوبد و نتیجهاش این است که موهای بلند او به خاطر برخورد با سنگ، آسیب میبیند. این تصویر نماد مبارزه و توانمندی است.
هوش مصنوعی: زال از روی اسب قویاش به زمین افتاد و مرکبش به خاک افتاد.
هوش مصنوعی: وقتی آن زال (پدر رستم) را در حالت غمگین و ناراحت دید، برنخاست و از دور صدای غرش شیر را شنید که از دشت پهناور بلند شده بود.
هوش مصنوعی: وقتی زال از زمین بلند شد، به خاطر ناراحتی دلش پر از خون شد.
هوش مصنوعی: دیگر نیز خدمتکار از روی خشم بر سر زال طلا میریزد تا به یال او برسد.
هوش مصنوعی: زال، سوار بر اسب، به میدان جنگ رفت و با سرپوشی بر سر، عزم کار و نبرد کرد.
هوش مصنوعی: چون کوه البرز این وضعیت را مشاهده کرد، سپاه را در حالتی پراکنده و بیحال آدمی دید.
هوش مصنوعی: بگو که گودل و گوسر و گونژاد هستند، بگو که دلشان مانند آهن محکم است و با تمام وجود خود اعتقاد دارند.
هوش مصنوعی: او مانند فیل مست که از بار سنگین خود پایین میآید، از دامن کوه پایین آمد و کمربندش را محکم کرد.
هوش مصنوعی: یک سرباز پیاده در دشت به جنگ آماده شد و صدای سازش را بلند کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که این سپاه و فیل و طبل را بشکنی، میخواهی به تمسخر و نیرنگ ببازی.
هوش مصنوعی: زمانی که از او شنید، گوشش مثل دریا به خروش آمد.
هوش مصنوعی: در آن زمان، از جایی که سنگی به قلاب بسته شده بود، به سمت البرز راهی شد.
هوش مصنوعی: به سرعت و چابکی، مانند کوه البرز، سنگی بزرگ را در هوا بلند کرد.
هوش مصنوعی: سپس آن موجود زشت و بدچهره را بالای سرش بلند کرد و به کمرش زد.
هوش مصنوعی: در میان زنجیر و و دانههای سنگی، طوطی به راحتی پرواز کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که پتیاره (موجودی کوچک) ضربت سنگین را از دور مشاهده کرد، چنار قوی را به آسانی از خاک بلند کرد.
هوش مصنوعی: کسی که سرش پر از احترام و محبت است و دلش پر از شتاب و انگیزه، به جنگ میرود و با شجاعت از شوکت و عظمت خود دفاع میکند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، او با قدرت و عزت، برتری خود را بر پهلوان بزرگ عالم نمایان کرد.
هوش مصنوعی: پتیاره (که در اینجا به معنای موجودی قوی و نیرومند است) به طرز خشمگین و آشفتهای مانند نهنگ به حرکت درآمد و دوال (به معنای کمربند یا ردیف سفتی) را به دور کمرش گرفت که بسیار تنگ بود.
هوش مصنوعی: در آن لحظه البرز (کوه) صدا کرد و گوشهایش را به سمت دو طرف حرکت داد.
هوش مصنوعی: از این پس فاصله بگیرید، زیرا که وقتی صدا خاموش شد، بر زمین افتاد و بیهوش شد.
هوش مصنوعی: وقتی که آن کوه مانند یک پیکر از جای خودش بلند شد، ابرها را به سینه خود گرفت و با این کار جلوهای بسیار قوی و مردانه به خود بخشید.
هوش مصنوعی: به او گفتند که او را با کمندی به دام بیندازند، چون جوانمردی شجاع و قوی است که مانند شیر در کنار زابل میتازد.
هوش مصنوعی: او را بر دوش برداشت و به سوی خیمه برد، مانند شیر نر که قوی و با اقتدار است.
هوش مصنوعی: زال و سپاهش از قدرت و نیروی آن دشمن حیرت زده و متعجب ماندند.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند این دلیر از کجا آمده است و چرا در این دشت، باران جنگ برای اوست.
هوش مصنوعی: شیر دل یعنی فردی شجاع و نیرومند، در کنار دیوبند که نماد هوش و دانایی است، بیدار و هوشیار به نظر میرسد و همچنین ستارهای بلند در افق درخشان است.
هوش مصنوعی: سپس گودرز به جایش آمد و او را در آغوش گرفت و بوسید.
هوش مصنوعی: ستایش میکنند بر پهلوان بزرگ جهان، و از تو بخواهند که بر حفظ و حمایت کیان (کشور) برکت و پشتوانهای فراهم آوری.
هوش مصنوعی: او گفت: ای پهلوان بزرگ، شایسته است که به تو هزاران تحسین و ستایش شود.
هوش مصنوعی: نام تو هیچگاه از چهرهی دنیا محو نشود و روان من بدون حضور تو حتی یک لحظه نیز آرام نگیرد.
هوش مصنوعی: ای روشن کننده نام ایران، تویی که مانند طلسم میافکنی و در دل دیوان وحشت ایجاد میکنی.
هوش مصنوعی: زبان را به کار بینداز تا آنکه شیطان بد به ستایش پهلوانی بپردازد که شایسته است.
هوش مصنوعی: به قدری قدرت و توانایی او زیاد بود که وقتی آن دیو او را دید، جز اینکه تسلیم بنده شود، چارهای نمییافت.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای قهرمان جهانی، من در هر دو دنیا بندهات هستم.
هوش مصنوعی: حلقه نعل اسبم را به گوش بیاویز، تا زمانی که زنده هستم این حلقه در گوش باقی بماند.
هوش مصنوعی: البرز چنین گفت: من به تو بخشش و لطف کردم، زمانی که تو را زیر پر و بال خود گرفتم.
هوش مصنوعی: اگر تو برای من نیرنگ و فریب درست نکنی، من هم از تو انتقام سختی نخواهم گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی دیو نیکی و پهلوانی را مشاهده کرد، از دلش خباثت و نیرنگ را بیرون راند.
هوش مصنوعی: سربند خدمتگزاری را محکم کرد و به طور حیرتزده به ابر پهلوان نگاه کرد.
هوش مصنوعی: به کوه البرز گفت: ای فرماندهی شجاع، تو از میان این دلیران و جنگاوران به ما عزت و افتخار میبخشی.
هوش مصنوعی: شاید بتوانی بگویی که خانه و محل آرامش من همان نامی است که به من تعلق دارد.
هوش مصنوعی: من میدانم که تو کیستی، اما در این دشت چرا به دنبال چه هستی؟
هوش مصنوعی: من خود را رستم، پسر زال سام، میدانم، که پدرم مرا به این نام شناخته است.
هوش مصنوعی: دیو به او گفت: ای کسی که به دنبال نام و شهرت هستی، چرا در این میدان جنگ حاضر شدهای؟
هوش مصنوعی: تهمتن به دیو گفت که گذشته را فراموش کن. وقتی دیو این سخن را شنید، به حیرت و شگفتی افتاد.
هوش مصنوعی: در این گفت و گو، حرفهایی زده شد که از آن جلسه، فردی بزرگ و شجاع پا به میدان گذاشت.
هوش مصنوعی: پیام را به او برسانید که سام، با هدیهای به همراه یک اسب با زین طلایی آمده است.
هوش مصنوعی: این دیو، که دست تو را به زنجیر کشیده، هیچ ارتباطی با ما ندارد، زیرا آن دیو خود من هستم و تعداد من چقدر است؟
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از ایران باج بگیری، به سوی هند برو و با من بیایید.
هوش مصنوعی: با شجاعت به مبارزه با دشمنان میپردازیم، هرکسی که سعی کند بر ما فشار وارد کند و ما را ذلیل کند.
هوش مصنوعی: اگر من ببر را بسازم، تو نباید انتظار داشته باشی که از من چیزی بگیری یا به خانهام بیایی.
هوش مصنوعی: اگر تو از من دور شوی و زمانی مرا نیش زدی، من از حد و اندازه بیشتری برای تو هدیه میآورم.
هوش مصنوعی: وقتی البرز این را شنید، با خوشحالی لبخند زد و گفت که بر پهلوان مبارک باد.
هوش مصنوعی: من تنها یک آرزو در دل داشتم و بس، و اگر نه، ما به هیچ چیز از دیگران نیازی نداریم.
هوش مصنوعی: قارن به دستان سام گفت که از هدیه و این پیام خرسند شده است.
هوش مصنوعی: پرده را کنار زدند و بارها را برداشتند و به راه افتادند تا به آن سوی هند رسیدند.
هوش مصنوعی: به شاه هندوستان گفته شد که زال از شهر زابل آمده است.
هوش مصنوعی: به استقبال لشکر آمد و دو منزل جلوتر برای او آماده کرد.
هوش مصنوعی: با هم به وضوح رو در رو شدند و اما با دوست داشتن با صلح و آرامش رفتار کردند.
هوش مصنوعی: باد از کوههای البرز میوزید و به طعنه میگفت که این حرفها را دوباره از البرز شنیدهام.
هوش مصنوعی: زال به مدت سه شب مشغول فکر و گفتگو بود و در روز سوم، به شجاعت و نیرو، کمر به کار بست و برای جنگ آماده شد.
هوش مصنوعی: شاه هند با لشکری که مانند کوه است، همانند زال با لشکریان خود همپایه است.
هوش مصنوعی: دستهای از جنگجویان در مسیر خود دو مرحله پیشرفت کردند و تمامی آنها مانند کوههای سیاه در آهن غرق شده بودند.
هوش مصنوعی: آنها به مکانی رفتند که آنجا ببر خروشان و جوشانی بود و حال و هوایش مانند ابر بود.
هوش مصنوعی: آنها دشتی را دیدند که پر از آتش و ویرانی بود و همه جا را آتش گرفته بود.
هوش مصنوعی: از شخصی پرسیدند که چگونه دستان خوشبخت و شاداب او توانستهاند این کوه را به آتش بکشند.
هوش مصنوعی: چرا آتش را شدیداً شعلهور کردند؟ به چه دلیل این سرزمین را سوزاندند؟
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای مرد دلیر، هیچکس در اینجا از انسانها آتش نسوزانده است.
هوش مصنوعی: باید جلوی آتشسوزی را بگیری، زیرا نشانههای آن اکنون برای شما کاملاً واضح است.
هوش مصنوعی: زال به او خیره ماند و چیزی نگفت، مانند غنچهای که هنوز شکفته نشده است، دو دل و خاموش بود.
هوش مصنوعی: مردم خبر شنیدند و آماده شدند، همه با نیزه و شمشیر و خنجر در دست.
هوش مصنوعی: پیامی به زال، مرد معروف و بیهمتا، ارسال کرد که در این پیام او را ستایش میکند و به مقام او اشاره میکند.
هوش مصنوعی: اولین نبرد، بر گردن من است چون من به تنهایی ماندهام و بعد نوبت تو میشود.
هوش مصنوعی: وقتی البرز سخنان درست را شنید، گفت: «این اولین باری است که شما به میدان میآیید».
هوش مصنوعی: زال زر به دیده بان گفت که از ببر غران خبر بده و اطلاعاتی از او بیاور.
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای موفق! هفتهای که گذشت، برایت خوب بود، حالا آن را در آب ببر.
هوش مصنوعی: زمانی که از دریا بیرون بیایید، من شما را به طور آشکار نشان میدهم.
هوش مصنوعی: در دو هفته، افراد با تجربه و بینا به همراه فکر و نظر خود، در آن دشت مکانی را انتخاب کردند.
هوش مصنوعی: اما بعد از یک هفته، البرز یک مرد آهنی ساخته و خانهای برای او ساخته است.
هوش مصنوعی: او دستور داد تا صد کمند بسازند که طول و عرض آن به اندازهای باشد که ارزشمند و گرانبها باشد.
هوش مصنوعی: همه خنجرهایی که با آب شسته شدهاند، در پهلوی او که پُر از هنر است، به زهر آغشتهاند و نشستهاند.
هوش مصنوعی: او در کنار خود همهی دشمنان و خطرها را به تصویر میکشد، به گونهای که همانند یک پهلوان بزرگ و قوی در دنیا به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: او در میان آن مکان، خانهای را برای خود دستور داد که به طرزی ناخوشایند و نامناسب ساخته شده بود.
هوش مصنوعی: استاد به خاطر آن منزل، از اندیشه و تفکر دست کشید و به سمت دیگر رفت.
هوش مصنوعی: از آن طرف، زال سام سوار هم به انتظار ببر ایستاده بود.
هوش مصنوعی: در میان دریا، یک آتش تیز و شگفتانگیز به وجود آمد.
هوش مصنوعی: گفتند کسی که با زال برابری کند، همانند آتشی است که در دهانش شعله میزند.
هوش مصنوعی: زال، همچون فیل نیرومند و مست، به میدان جنگ آمد و سپاه را به حرکت درآورد و خود بر اسب نشست.
هوش مصنوعی: زمانی که ببر از عمق دریا بیرون میآید و به سمت لشکر میرود، لحظهای پر از هیجان و شور و شرر به وجود میآید.
هوش مصنوعی: به خاطر آتش زیادی که در دهان و دشت افروخته شد، در آن زمان همه جا دچار آتشسوزی و شعلهور شد.
هوش مصنوعی: وقتی سلیح (سلاح) از دست رها شد، همه دعاخوانان گریز کردند، مانند رمهای که از ترس پراکنده میشود.
هوش مصنوعی: برای اینکه سبکتر و سریعتر فرار کنم، یک زره و یک تیغ تیز بر دوش میاندازم.
هوش مصنوعی: یک نفر زره (پوشش جنگی) به تن کرد و دیگری ستون (چادر یا نشانهای از قدرت) را کنار گذاشت و به سوی کوهها رفتند مثل دود که پراکنده میشود.
هوش مصنوعی: شاه و زال، فرمانده سپاه، در جایگاه خود باقی ماندند و به خاطر کینهای که داشتند، صفاتی را به خود گرفتند.
هوش مصنوعی: وقتی که فردی با ببر درگیر شود، به سرعت از میدان نبرد فرار میکند و زود ترمز میزند و به عقب میافتد.
هوش مصنوعی: آنها با مشورت کنار برکه ایستادند و در جنگ البرز با قدرت و استقامت ایستادگی کردند.
هوش مصنوعی: گودرز به خاطر خواستهای به نزد کسی آمد، زیرا اکنون باید از این آتش دوری کند.
هوش مصنوعی: آتش خاموشی در دل برافروختند، پس نباید از آن دوری کرد، زیرا این کار ناپسند و خطرناک است.
هوش مصنوعی: پدر کسی که از مواجهه با مشکلات و چالشها فرار میکند، هیچ اقدام مثبتی انجام نمیدهد و به نوعی تسلیم میشود.
هوش مصنوعی: البرز با لبخند به تو میگوید که باید سکوت کنی، تو باید در کوه بروی و به صدای طبیعت گوش بدهی.
هوش مصنوعی: در تلاش نباش که در این دشواریها به من آزار برسانی، تو مانند نی هستی که برای من دوست و یار است.
هوش مصنوعی: برو، اگر تصمیم بگیرم که در دشتهای بنفش بایستم، نشان و پرچم کاوهی آهنگر را به اهتزاز درخواهم آورد.
هوش مصنوعی: وقتی گودرز این حرف را شنید، سکوت کرد و به فکر فرو رفت که با گلیمینه، چه کسی به سفر رفته است.
هوش مصنوعی: وقتی ببر به میدان جنگ وارد میشود، بسیاری از ابزارها و سلاحهای سپاه مورد حمله قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: به سمت تهمتن حرکت کرد و تهمتن به شدت ناراحت شد، مانند نهنگی که خشمگین شده باشد.
هوش مصنوعی: کمان را به نشانه قربانی کردن در دست گرفت و تیری بر روی زه (نخ کمان) قرار داد.
هوش مصنوعی: سه تیر از کمان به سمت نازکی ببر، همچون خدنگی بر سرش فرود میآید.
هوش مصنوعی: از آن تیر، مقصودش به دستش نمیرسد، همانطور که تیر به او آسیب نرساند.
هوش مصنوعی: دیوبند از ارتفاع پایین آمد و در خانهای آهنین فرود آمد.
هوش مصنوعی: به سمت خانه میرود و نفسش مانند آتش فشانی است که از درونش شعله میکشد و خانه را به سمت خود میکشد.
هوش مصنوعی: آن خانه به دم خود آمد و درون آن را کشید، تا اینکه حلقهاش را پاره کرد.
هوش مصنوعی: تیغهای تیز به دور او از هر سمت حلقه زدهاند و دیگر نمیتواند با خود مبارزه کند.
هوش مصنوعی: دهان مانند یک غار وسیع شده است، چه چیزهایی که در آن دشت سنگلاخ (ناهموار) نداشتی!
هوش مصنوعی: تهمتن (رستم) کمان را بالا کشید و 160 تیر را در آن گذاشت.
هوش مصنوعی: کفش آتش تیری را کاملاً از بین برد و او را به شدت به چپ و راست کشید.
هوش مصنوعی: به زمین افتاد و به شدت ناراحت و غمگین شد و از خانه بیرون آمد، انگار که دیو او را رها کرده است.
هوش مصنوعی: شخص با قدرت و حزم، بازو را به شمشیر تیز فشار داد و چند زخم در شکم او ایجاد کرد.
هوش مصنوعی: ابرهای غلیظی که مانند ببر دوان دوان حرکت میکنند، به سمت دریا میروند و نشانهای از آتش فشانی را به همراه دارند.
هوش مصنوعی: جبال البرز به خاطر غم یار دچار اندوه شد و در دل خود فکر کرد که چه خوب است از رنج ها کم شود و به هدر نرود.
هوش مصنوعی: از زفتراک گره کمند را باز کرد و او را از جا پرتاب کرد و در گردن او انداخت.
هوش مصنوعی: خدای بزرگ با قدرتش قدمهایش را بر روی زمین محکم و استوار قرار داد و مقدرات و بخت انسانها را تحت کنترل دارد.
هوش مصنوعی: از دریا به سوی او نگاه کرد و با بازوی قوی و قدرتی که داشت، آن را بلند کرد.
هوش مصنوعی: وقتی جان انسان از تنش جدا شد و او به حالت دیگری منتقل شد، به مانند کسی که در میدان جنگ بر اسب نشسته و آماده نبرد است.
هوش مصنوعی: گودرز در نگرانی و اضطراب است که نمیداند فردا باید چه پاسخی به دستانش بدهد.
هوش مصنوعی: من چه دلیلی میتوانم بیاورم اگر او بپذیرد که تقصیرها بر عهده من نیست؟
هوش مصنوعی: به گودرز گفتند که چرا اینقدر در مورد دستانت پر سر و صدا هستی و چه چیزی را در دستانت نگه داشتهای؟
هوش مصنوعی: بیایید با هم به ارتفاعات برویم و در کنار کوه و بیابان به تماشا بایستیم.
هوش مصنوعی: ببینیم چه شخصی به میدان آمده که شرابش مایهی شکست و زهرش مانند نیش است.
هوش مصنوعی: گفت که قد بلند من خوشایند نیست، زیرا این دشت پر از آتش است و به مانند ببر خطرناک است.
هوش مصنوعی: مراقب باش که از بالای کوه نیفتی، زیرا ممکن است از آتش شعلهوری که در پایین وجود دارد، آسیب ببینی.
هوش مصنوعی: در نهایت، همه با دلهای سنگینی که پر از احساسات و ناامیدی بود، از دره به سوی قلل بلند کوهها رفتند.
هوش مصنوعی: آنها اژدهایی را دیدند که پرچمی به اهتزاز درآورده بود و حالا جلوی چشمانشان، دشت بنفش رنگی را به نمایش گذاشته بود.
هوش مصنوعی: آنان که با شتاب و سرعت به زیر آمدهاند، به پهلوان دلیر نزدیک شدند.
هوش مصنوعی: به همین دلیل، دستان پرخروش به دل درد را به البرز اشاره کردند و گفتند که او را ببر.
هوش مصنوعی: او چنین گفت که با مردان بزرگ و برجسته هند صحبت میکند و نه در سرزمین روم و چین و نه در سرزمین هند و سند.
هوش مصنوعی: در دنیا مانند او مردی برجسته وجود ندارد؛ او به خاطر قدرت و شهرتش از کجا آمده است؟
هوش مصنوعی: ای کاش که این پهلوان بزرگ و مشهور به بدنامی افتاد. روز روشنش به شب تار تبدیل شد و عظمت او کمرنگ گردید.
هوش مصنوعی: در آن ناگوار که حادثهای پیش آمد، نگهبان با شتاب به او گفت: ای چهرهی معروف و پهلوان!
هوش مصنوعی: ناراحت نباش که افکار و نگرانیها بیفایدهاند، چرا که کوه البرز از قدرت ببر هم خالی است.
هوش مصنوعی: شعلههای آتش در دم او به سردی گراییده و اکنون، به مانند موجودی بیجان، در میدان نبرد افتاده است.
هوش مصنوعی: وقتی شاه این حرف را شنید، به حالت حیرت ماند و شروع به خواندن نام قهرمانان البرز کرد.
هوش مصنوعی: در آنجا پرچم اژدهایی را دید که بر زمین ایستاده و دور آن لشکری از سربازان گرد آمدهاند.
هوش مصنوعی: سروصدا و جنبش یک فیل قوی و نیرومند را توصیف میکند که با قدرت و هیجان در حال حرکت است، و به این ترتیب به تصویر کشیده میشود که آن فیل چقدر با عظمت و انرژی به جلو میرود و نشانههای آن همچون کف در دهانش نمایان است.
هوش مصنوعی: سردار دلیر، مانند شیر نر، از سرزمین پیروزی و شجاعت خود را از ببر قویتر و برتر میداند.
هوش مصنوعی: زال، که به خاطر سن و داناییاش معروف است، با تعجب و حیرت به طلا نگاه میکند و آن را به دندان میگیرد تا شاید حقیقت موجود را بهتر درک کند.
هوش مصنوعی: او به دل خود آرزو کرد که ای کاش بتواند به زبان بیاورد و دعایی برای قهرمان کند.
هوش مصنوعی: در جمع ما، به او بیاحترامی کردی، اما اکنون امیدوارم که آسیبی از او به من نرسد.
هوش مصنوعی: ما هم از این شرم و ننگی که داریم، بیخبر نیستیم، چرا که در آینده از ما هزینهای خواهند گرفت.
هوش مصنوعی: افسوس که ایران در وضعیت ناخوشایندی قرار دارد و من نیز در شرایطی استثنایی و دشوار به سر میبرم.
هوش مصنوعی: از این بدتر، گلیمینه گوش به نزدیک آن پیرمردی که سرش پر از صدا و خشونت است.
هوش مصنوعی: او به دستهایش گفت: ای مرد خوب، تو چه بدیهایی را در البرز دیدهای؟
هوش مصنوعی: چرا تو با کسی که نیکنام است دشمنی میکنی، در حالی که این شخص، فرزند تو رستم است؟
هوش مصنوعی: او همهی داستان و سرگذشت خود را برایش تعریف کرد و دل زال از شنیدن آن پر از شادی و شوق شد.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، از شوق او، اسب پهلوان به سرعت و شتاب مانند باد به حرکت درآمد.
هوش مصنوعی: او به نزدیک آن دیوبند رسید و دستانش را به دور گردن او انداخت.
هوش مصنوعی: مالک و صاحب سرزمین ایران تو هستی و تویی که به این سرزمین نیروی زندگی و هنر میبخشی.
هوش مصنوعی: باشد که جهانی سرشار از خوشی و نعمت برایت رقم بخورد و آسمان همیشه در کنارت باشد، و خالق جهانیان تو را در پناه خود نگه دارد.
هوش مصنوعی: به آرزوهایت باد و خوشی برسد و از بلای چشم بد دور بمانی.
هوش مصنوعی: پس از اینکه رستم، پهلوان بزرگ، کارهای خود را به خوبی انجام داد، دستور داد تا جلسهای برگزار کنند و ناموران و شخصیتهای برجسته را جمع کنند.
هوش مصنوعی: آنها پوست او را کندند و از آن بهرهای بردند و یک دستگرمکن درست کردند.
هوش مصنوعی: جهانی که به پهلوانان اختصاص دارد، درخشان و روشن است، زیرا قدرت و شجاعت آنها مانند زرهای محافظتکننده است.
هوش مصنوعی: آنها با دلهای گشاده و نیکخواهی از آن مکان به مهمانی شاه آمدند.
هوش مصنوعی: پس از گذشت شب، شاه داستانی را برای رستم نقل کرد که مانند شکفتن گل بود.
هوش مصنوعی: در پشت پرده، دختری شگفتانگیز و زیبا وجود دارد که همچون گلی دلنشین و جذاب است.
هوش مصنوعی: زیبایی او از ماه نو نیز فراتر است و دو ابروی او از خود ماه هم زیباتر است.
هوش مصنوعی: اگر من چیزی را برای تو بیاورم و تو آن را بپسندی، باید به خوبی از آن نگهداری کنی و ارزشش را درک کنی.
هوش مصنوعی: زمانی که تهمتن این سخن را شنید، به علامت قدردانی و احترام به محبت طرف مقابل، به سمت او رفت و گفت.
هوش مصنوعی: از او زندگیام را به من داد و به من دستور داد تا قاضی بیاید، همانطور که باد میوزد.
هوش مصنوعی: همان شبی که عروسی انجام شد، ماه و سیاره مشتری با اختر خوب و خوشبختی کنار هم قرار گرفتند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تحولی اشاره میکند که در زندگی و زمان رخ میدهد. او با مقایسه شاهین و تذرو، به پیری و کهنگی جهان اشاره میکند و این که این دنیای قدیمی در نهایت تغییر میکند و به نوعی زیر و رو میشود. به عبارت دیگر، همچنین میتوان فهمید که هر چیزی در زندگی و طبیعت به مرور زمان دستخوش تغییر و تحول میشود و هیچ چیز برای همیشه ثابت نمیماند.
هوش مصنوعی: توانایی و شجاعت تهمتن (رستم) در جستجوی گوهری ناب، حتی در سختترین شرایط، مانند صدفی است که در آب میتواند مرواریدی باارزش را پنهان کند. او به دنبال جایگاهی مناسب و ارزشمند است تا بتواند به آرزوی خود دست یابد.
هوش مصنوعی: زمانی که شاهین، تذرو را捕 میکند، آن پرنده از شدت فشار و خجالت به خود میپیچد و نای ایستادن ندارد.
هوش مصنوعی: او به دست و بازویش زخم زد و ماهی را از حوض برداشت و به دور انداخت.
هوش مصنوعی: درختی که دو شاخه دارد، با کمک الف و لام، کلید طلایی را از نقره خام ساخته است.
هوش مصنوعی: از دانهای که در صدف پر از گوهر شد، خداوند به انسان عطا کرد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به دانهای است که فرامرز، شخصیت برجسته و پیروز، آن را به دست آورده و این دانه به هر مرزی که برسد، افتخار و سرافرازی میآورد. در واقع، این عبارت به موفقیت و شایستگی فرامرز اشاره دارد که او را در هر جا مورد احترام و اعتبار قرار میدهد.
هوش مصنوعی: روز دیگری، سپاه تهمتن که او پشتیبان لشکر بود، قدرت و حمایت خود را نشان داد.
هوش مصنوعی: به سمت شهر ایران حرکت کردند و با آن گروه به ایران رسیدند.
هوش مصنوعی: این داستان قدیمی به پایان رسید و حالا به شنیدن سخنان فرامرز بپردازید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.