نه هرگز بودشان به هم ساختن

نه آسایش آرند از تاختن

چو دید او گرفت آرزوساختن

که من با تو آیم به کین آختن

میان بست بایدش بر تاختن

وزان زشت پتیاره کین آختن

ره و رایشان رزم و کین ساختن

هوا ریزش خون و خوی تاختن

سپهدار گفتش بدین تاختن

چه باید سپاس سپه ساختن

که چندین سپه پیش و کین آختن

شما را چه کارست بر تاختن

چه باید سوی هر خورش تاختن

شکم گور هر جانور ساختن

هنرشان به کار جهان ساختن

ز گردش پدیدست و از تاختن

ز یک روزه دو روزه ره ساختن

به از اسپ کشتن ز بس تاختن

شده تیغ ها در سر انداختن

چو بازیگر از گوی ها باختن

یلانی کشان پیشه کین آختن

شبان روز خو کرده بر تاختن

به بازار خوالیگری ساختن

شتالنگ با کعبتین باختن

کنون باید این رزم را ساختن

توانی مگر کین از او آختن

دلیران ایران به کین آختن

گرفتند هر سو کمین ساختن

مرا بادی این کینه زو آختن

که ماندست از آویزش و تاختن

همه شب به کار سپه ساختن

نپرداخت از گنج پرداختن

کشیدن کمان و کمین ساختن

زدن خنجر و اسب کین تاختن

نخست از تو خواهیم پرداختن

پس آن گه به فغفور چین تاختن

نهاد سپه بردن و تاختن

بیآموز با صف کین ساختن

ز بدخواه در آشتی ساختن

بترس از شبیخون و از تاختن