گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

گر آن بی وفا عهد یاری شکست

خدا یار او باد هر جا که هست

نه زین شهر بار سفر بست و رفت

که از کوی مهر و وفا رخت بست

میفشان سرشک از مژه دمبدم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

ازان درج گوهر تکلم خوش است

وز آن غنچه تر تبسم خوش است

چو مورم مکن پایمال جفا

که بر زیردستان ترحم خوش است

چه می جویی از من نشان رقیب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

لبت قوت جان از شکرخنده ساخت

به یک خنده صد کشته را زنده ساخت

دل پاره پاره مرا جمع بود

در آن زلف بادش پراکنده ساخت

چه روی خلاصی بود بنده را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

خطت قوت ازان لعل خندان کشید

خضر چاشنی ز آب حیوان کشید

به خونم نوشته ست فرمان لبت

نخواهم سر از خط فرمان کشید

نیارست چشم دلم از تو دوخت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

نه پیکی که از ما پیامش برد

نه بادی که روزی سلامش برد

مرا طاقت دیدن او کجاست

که بی خود شوم هر که نامش برد

چو آن مه کند جلوه از طرف بام

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶

 

دل من که بس مبتلا بینمش

ازان شوخ در صد بلا بینمش

دل از وی نگه داشتن مشکل است

که شکلی عجب دلربا بینمش

رقیبانم از وی جدا ساختند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۹

 

سلام من الله فی کل حال

علی کامل فاق اهل الکمال

زکی ذکی خفی دنی

کریم السجایا جمیل الخصال

اجل المناقب علی المراتب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۲

 

چو می دور ازان لعل میگون خورم

حریفان می لعل و من خون خورم

شدم ناتوان از غمش وین زمان

خورم غم که دیگر غمش چون خورم

مده عشوه گو کز غمش بی خودم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۹

 

ز هر سو بدانند و رویت نکو

حماک الله ای دوست من کل سو

به خون جگر می کنم چهره تر

همین است پیش توام آبرو

رسان تیزتر آبی از تیغ خویش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۳

 

به روی من از لطف بگشا دری

مرا زین درم بر در دیگری

سرم را مکن ز آستانت جدا

که با آستان تو دارم سری

ز مسکینیم نیست جا پیش تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۲

 

زهی دور زلفت به هر چین دلی

ز هر عقده ای عقل را مشکلی

حدیث لبت نقل هر مجلسی

فروغ رخت شمع هر محفلی

وصال تو مقصود هر طالبی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۶

 

اگر وصف مه می کنم مه تویی

وگر قصد ره مقصد ره تویی

وگر قصه سرو گویم بلند

مراد دلم قصه کوته توی

مرا مدعا عشق توست و بر آن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۱۵

 

پی لقمه و خرقه هر لحظه ای

نشاید کشیدن ز خلقی گزند

به روزی بود خشک نانی کفاف

به عمری بود کهنه دلقی بسند

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۱

 

ایا نور دیده که بینم تو را

شده نقد راحت کم از درد چشم

ز درد تو نالم که چشم منی

بنالد بلی مردم از درد چشم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » مثنویات » شمارهٔ ۱ - یک مثنوی

 

به نام خدایی که پست و بلند

ز خورشید فضلش بود بهره مند

فرازنده این کهن بارگاه

فروزنده مشعل مهر و ماه

کریمی که از طارم کبریا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » مثنویات » شمارهٔ ۶ - بهر شاه جهان جهان شاه است

 

بده ساقی آن جام گیتی نمای

که هستی ربای و مستی فزای

به مستی ز هستی رهاییم ده

به مستان عشق آشناییم ده

بزن مطرب آن نغمه دلنواز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

زبان در دهان ترجمان دل است

سخن بر زبان از زبان دل است

جهان وانچه می بینی اندر جهان

گم اندر فضای جهان دل است

قلم هرچه بر لوح هستی نوشت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

صبا همدم بوی جانان رسید

به دلخستگان از دمش جان رسید

بشیری بشارت ده از ماه مصر

به سروقت مهجور کنعان رسید

به موری شده پایمال جفا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

اگر پرده برخیزد از روی کار

نبینی درین پرده جز روی یار

بدانی چو ظاهر شود پردگی

که هم پرده او بود و هم پرده دار

به هر نقش بندی چو پرده ازان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

بیا ای ز سر تا قدم جان پاک

ز هر تن خطاب تو روحی فداک

ز دست توام هرچه آید خوش است

چه آب حیات و چه زهر هلاک

به خاک درت سجده می خواستم

[...]

جامی
 
 
۱
۲