مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۱
چند اندر میان غوغاییخوی کن پاره پاره تنهایی
خلوتی را لطیف سوداییسترو بپرسش که در چه سودایی
خلوت آنست که در پناه کسیخوش بخسپی و خوش بیاسایی
زیر سایه درخت بخت آورزود منزل کنی فرود آیی
ور تو خواهی که بخت بگشایدزیر هر سایه رخت نگشایی
سوی انبان ما و من نرویگر چه او گویدت که از مایی
رو به خود […]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۰۰
تا کیم انتظار فرماییوقت نامد که روی بنمایی؟!
اگرم زنده باز خواهی دیدرنجه شو پیشتر چرا نایی
عمر کوتهتر است از آن که تو نیزدر درازی وعده افزایی
از تو کی برخورم که در وعدهسپری گشت عهد برنایی
نرسیدیم در تو و نرسدهیچ بیچاره را شکیبایی
به سر راهت آورم هر شبدیدهای در وداع بینایی
روز من شب شود و شب […]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۱۲
همه چشمیم تا برون آییهمه گوشیم تا چه فرمایی
تو نه آن صورتی که بی رویتمتصور شود شکیبایی
من ز دست تو خویشتن بکشمتا تو دستم به خون نیالایی
گفته بودی قیامتم بیننداین گروهی محب سودایی
وین چنین روی دلستان که تو راستخود قیامت بود که بنمایی
ما تماشاکنان کوته دستتو درخت بلندبالایی
سر ما و آستان خدمت توگر برانی و […]

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۴
از غمت روز و شب به تنهاییمونس عاشقان سودایی
عاشقان را ز بیخ و بن برکندآتش عشقت از توانایی
عشق با نام و ننگ ناید راستندهد عشق دست رعنایی
عشق را سر برهنه باید کردبر سر چارسوی رسوایی
بس که خفتند عاشقان در خونتا تو از رخ نقاب بگشایی
تا ز ما ذرهای همی ماندتو ز غیرت جمال ننمایی
در حجابیم […]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶
این همه چابکی و زیباییاین چنین از کجا همی آیی
چون مه چارده به نیکوییچون بت آزری به زیبایی
مه نخوانم ترا معاذاللهمه نهانست تا به پیدایی
ماه سرد و ترست و رنگآمیزشب دو و بیقرار و هرجایی
کی توان کردنت همی مانندکه تو خورشید عالمآرایی

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷
ای همه دلبری و زیباییبر دلم هیچ مینبخشایی
دل مسکین فدای رنج تو بادشاید اندی که تو برآسایی
ای سرم را ز دیده لایقترخونم از دیده چند پالایی
کارم از دست چرخ پرگرهستچرخ را دستبرد ننمایی
گر بخواهی به حکم یک فرمانگره هفت چرخ بگشایی
دل به تو دادم و دهم جان نیزانوری را دگر چه فرمایی

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷
ای ربوده دلم به رعناییاین چه لطف است و آن چه زیبایی؟
بیم آن است کز غم عشقتسر بر آرد دلم به شیدایی
از خجالت خجل شود خورشیدگر تو برقع ز روی بگشایی
زیر برقع چو آفتاب منیراندر ابر لطیف پیدایی
در جمالت لطافتی است که آندر نیابد کمال بینایی
منقطع میشود زبان مراپیش وصف رخ تو گویایی
آن ملاحت که […]

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱
چه بود گر نقاب بگشایی؟بیدلان را جمال بنمایی؟
مفلسان را نظارهای بخشی؟خستگان را دمی ببخشایی؟
عمر ما شد، دریغ! ناشده مابر سر کوی تو تماشایی
با وصالت نپخته سوداییاز فراغت شدیم سودایی
چه توان کرد؟ یار مینشنویهیچ باشد که یار ما آیی؟
جان را به چهره شاد کنی؟دل ما را به غمزه بربایی؟
بی تومان جان و دل نمیبایددل ما را […]

عراقی » عشاقنامه » فصل دهم » غزل
ای ربوده دلم به رعناییاین چه لطف است و این چه زیبایی؟
بیم آن است کز غم عشقتسر برآرد دلم به شیدایی
از جمالت خجل شود خورشیدگر تو برقع ز روی بگشایی
زیر برقع، چو آفتاب منیراندر ابر لطیف پیدایی
در جمالت لطافتی است، که آندر نیابد کمال بینایی
آن ملاحت، که حسن روی تو راستکس نبیند، مگر تو بنمایی
منقطع […]

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵
یار شد شهرگرد و هر جایی
جاکن ای دل به کنج تنهایی
رخش آلوده نظرها شد
نظر خود به وی چه آلایی
چون ز معشوقیش نیاسودی
به که از عاشقی برآسایی
گر چه بینایی بصرها شد
طلعت او به حسن و زیبایی
همنشین دیدنش به هر سفله
داد بیزاریم ز بینایی
شهره گشته ست گل به خود رویی
واو ز گل شهره تر به خودرایی
پیری و […]

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۰
هست دیوان شعر من اکثر
غزل عاشقان شیدایی
یا فنون نصایح است و حکم
منبعث از شعور و دانایی
ذکر دونان نیابی اندر وی
کان بود نقد عمر فرسایی
مدح شاهان دراو به استدعاست
نه ز خوش خاطری و خودرایی
امتحان را اگر ز سر تا پاش
بر روی صد ره و فرود آیی
زان مدایح به خاطرت نرسد
معنی حرص و آزپیمایی
هیچ جا نبود آن […]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶۰
دوش می گفت پیر ترسایی
یاد دارم ز مرد دانایی
کاندرین دور می پرستان را
نیست خوشتر ز میکده جایی
درد نوشان و کنج دیر مغان
خلق عالم به هر تماشایی
بر سر چار سوی خطه عشق
نیست خالی سری ز سودایی
زاهد و باغ خلد و ما و حبیب
هر کسی را بود تمنایی
ساقیا، زان قدح که می نوشی
جرعه ای ده به بی […]

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۲
هم تو بیننده هم تو بینائی
هم تماشا و هم تماشائی
جلوه فرمای جلوه آرایان
جلوه آرای جلوه آرائی
آب و رنگ جمال زیبایان
زیب و حسن کمال زیبائی
نور بینائی نظارگیان
مردم دیدهٔ تماشائی
مایهٔ ناز حسن عالم سوز
خانه پرداز عشق سودائی
خلش غمزهای معشوقان
تبش عاشقان شیدائی
خانه ویران کن سکون و قرار
غارت کشور شکیبائی
ذروهٔ آسمان غنج و دلال
آفتاب سپهر بالائی
فیض از تو چنانکه […]

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
یا من اشتد فیک اهوائی
سیدی، سیدی و مولائی
حبّ خدّام باب دار کم
اشربت فی عروق اعضائی
اشتیاقی الیک قد ملئت
مخّ قلبی، صمیم اجزائی
کاد روحی یطیر نحوکم
اشتیاقا الیک مولائی
کاد قلبی من الجوی انشق
قصد الروح نحو اجزائی
یا الهی الیک اشکوا اسب
منک همّی الیک شکوائی
انت ذو رحمة و ذو فضل
فادر اسمع لنجوائی
مقصدی منک رؤیة القائم
بعد ذاک اتّباع مولائی
صل حیاتی بعصر […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۳
نقش ما شد وبال یکتایی
برد طاووس عرض عنقایی
نفس آمد برون جنون به بغل
کرد آشفتهگرد صحرایی
چیست ما و من تو در عالم
انفعال غرور پیدایی
عمرها شد ز جنس ما گرم است
روز بازار عبرت آرایی
تا ابد باید از خیال گذشت
یک قلم دینه است فرودآیی
ای هوا ناقهٔ هوس محمل
به کجا میروی و میآیی
بردهای سر به آسمان غرور
خاک ناگشته کی […]

شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۵
ای که گویی حجاب او غیر است
محض صدق است آنچه فرمائی
ور به گوئی حجاب عین وی است
به حقیقت تو همدم مائی
ور بگوئی که عین و غیر همند
جان مایی و نور بینائی
جای از یخ اگر کنی پر آب
بنماید دویی و یکتائی
حل کنی مشکلات عالم را
گر طلب کار ذوق حلوائی
نعمتاللّه چون می و جام است
باشد از هر […]

رشیدالدین وطواط » قصاید » شمارهٔ ۲۱۰ - خطاب به ملک اتسز
خسروا، از کمال دانایی
روی دولت همی بیارایی
گاه مال زمین همی بخشی
گاه فرق فلک همی سایی
حرب جویان نهان شوند از بیم
چون تو از حربگه پدید آیی
پای فتنه تویی که بربندی
بند گردون تویی که بگشایی
شکنی روز کین بیک حمله
صد مصاف عدو بتنهایی
در جهان بر همه گنهکاران
بتجاوز همی ببخشایی
داند ایزد که هست خاک درت
نزد […]

رشیدالدین وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۹۷ - در حق تاج الدین
تاج دین ، در بسیط عالم نیست
بی ثنای تو هیچ دانایی
نه چو قدر تو هست گردونی
نه چو جود تو هست دریایی
اختران سپهر کی بینند
همچو رأی تو کار فرمایی؟
پست باشد بپیش همه تو
هر کجا چرخ راست بالایی
نیست با دانش و شجاعت تو
هیچ پیری و هیچ برنایی
گر فرستی بنزد این خادم
که […]

کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۸ - ایضاً له
ای ز وصف مکارمت قاصر
هر فصیحی و مدحت آرایی
توییآنکس که در دیاکرم
چشم عقلت ندید همتایی

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۵
نی بآواز عود گفت نهفت
همه چشمیم تا برون آیی
عود هم گفت راستی ما نیز
همه گوشیم تا چه فرمایی

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
ای گل از غنچه کی برون آیی
که شدم ز انتظار سودایی
بلبلان را نمی برد شب خواب
تا سحرگه نقاب بگشایی
با صبا گفته ای که می آیم
من و این مژده و شکیبایی
گرچه پیشم هزار تن بیشند
بی تو جان میدهم ز تنهایی
دیده در آرزوی دیدارت
وعده یی میدهد به بینایی
بر سر چشم من قدم نه تا
جویباری به گل بیارایی
تشنه […]

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در ثنای حضرت امیر مؤمنان علی بن ابیطالب (ع)
زده ام طبل عشق و رسوایی
شهرهٔ شهرتم به شیدایی
دل و دین داده ام به مغ بچگان
همه جادو و شان یغمایی
همه آرام جان دلشدگان
همه درمان ناشکیبایی
می زنم جرعه، می کشم ساغر
با خراباتیان هرجایی
مده از دست ای حریف دمی
ذوق مستی و باده پیمایی
جز خرابات، دل نیاساید
نشوی هرزه گرد و هرجایی
لوحش الله ز اهل آنکه به زهد
ننمایند دامن […]
