گنجور

 
مسعود سعد سلمان

از دگر سو علی به نغمه نای

دل برانگیزد ای شگفت ز جای

دارد از جنس جنس دمدمه ها

آرد از نوع نوع زمزمه ها

می زند نای و تنگ می جوشد

به هوا روی عقل می پوشد

با دل خویشتن همی گوید

که غم از جان من چه می جوید

عشق و رنج محمد نایی

مر مرا گشت اینت رسوایی

چه زند آخر او را که من نزنم

اگر او هست مرد من نه زنم

دل چرا بیهده دژم دارم

نه ز کس دستگاه کم دارم

من به خانه چرا نه بنشینم

توبه با صلاح بگزینم

کار بی ورز و بی وبال کنم

کسب خویش از ره حلال کنم

که اگر سیم ها به سود دهم

نعمتی زین طریق زود نهم

باطن این گوید و به ظاهر باز

صد تضرع فزون کند ز آغاز

آنکه در حکم او بود شب و روز

برفشاند به روی گنبد گوز

آب بی روی وی نیارد خورد

پیش او هیچ از این نیارد کرد

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]