صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴۱
مکش ای سلسله مورو به هم از زاری دل
که شب زلف بود زنده زبیداری دل
بند و زنجیر مرا کیست که از هم گسلد
من که آزاد نگشتم ز گرفتاری دل
تیغ خورشید ز خاکستر شب نورانی است
سبزی بخت بود پرده زنگاری دل
از گرفتاری پیوند سبک کن دل را
که بود شهپر توفیق سبکباری دل
کیست جز دیده خونبار درین […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴۲
تووآوازه خوبی و من و زاری دل
تو و بیماری چشم و من و بیماری دل
شکن بی سرو پا حلقه بیرون درست
درسواد سرزلف تو زبسیاری دل
برس ای عشق جوانمرد به فریاد مرا
که ازاین بیش ندارم سر غمخواری دل
نیست یک ذره که همرنگ سویدا نبود
در سراپای وجودم ز سیه کاری دل
می کند عشق مرا از دوجهان فارغبال
چون […]

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۲
دوستان چند کنم ناله ز بیماری دل
کس گرفتار مبادا به گرفتاری دل
ای که بر زاری دل می کنی انکار بیا
گوش بر سینه من نه بشنو زاری دل
کوی تو منزل دلهاست کسی چون گذرد
که نیاید به زمین پای ز بسیاری دل
مدت هجر ز حد می گذرد صبر کجاست
که درین واقعه صعب کند یاری دل
خوانده ام قصه […]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۰
رسته بودم مه من چندگه از زاری دل
از نمکدان تو شد تازه جگر خواری دل
تو همی آیی و صد غارت جان از هر سو
در چنین فتنه کجا صبر کند یاری دل؟
هر کسی با دل آزاد ازین شهر گذشت
من گرفتار بماندم به گرفتاری دل
دل گنه کرد که عاشق شد و نزد خوبان
نشود عفو همه عمر گنه […]

هلالی جغتایی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱
نه رفیقی، که بود در پی غمخواری دل
نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل
دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست
یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل!
طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا
گوش کن گفت مرا، گوش مکن زاری دل
چند خوانی دگران را بشراب و بکباب؟
حال خون خوردن من بین و جگر خواری دل
جان بکوی تو […]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱
عشق اگر یار شود از اثر زاری دل
سر زلفی به کف آرم به مددکاری دل
چه کنم آه که بر بستر گل خوابش نیست
عاجزم سخت حریفان، ز پرستاری دل
خویش را یک تنه بر قلب صف مژگان زد
کس درین معرکه نبود به جگرداری دل
تیغ خون ریز جفا از کمر ای عشق برآر
تا به خوبان بنماییم وفاداری دل
نشنوی […]

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۹
فرش داغ، ار نشود بستر بیماری دل
سنگ فرسوده شود زیر گرانباری دل
بارها از نفسم بیضهٔ فولاد گداخت
عقده ای عشق ندیده ست به دشواری دل

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
آنکه ناید به دلش رحم ز بیماری دل
کی به یاد آیدش از حال گرفتاری دل
بس که دل بر سر دل ریختهای دل به رهش
که تو را نیست دگر راه ز بسیاری دل
غیر عناب لب و نار رخ و سیب ز نخ
نکند هیچ علاج دل و بیماری دل
دل ز بیداد تو خون گشت و به دل […]
