تو و آوازه خوبی و من و زاری دل
تو و بیماری چشم و من و بیماری دل
شکن بی سرو پا حلقه بیرون درست
در سواد سر زلف تو ز بسیاری دل
برس ای عشق جوانمرد به فریاد مرا
که ازاین بیش ندارم سر غمخواری دل
نیست یک ذره که همرنگ سویدا نبود
در سراپای وجودم ز سیه کاری دل
می کند عشق مرا از دوجهان فارغبال
چون گرفتار نباشم به گرفتاری دل
محو عشق است و زهر نحو در او نقشی هست
ساده لوحی نتوان یافت به پرکاری دل
هست هرآینه را صیقل دیگر صائب
جز به خاکستر تن نیست صفاکاری دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عمیق و دردهای روحی عاشق سخن میگوید. شاعر به تضادهای عاشقانه اشاره میکند؛ او از زاری دل و بیماری عشق میگوید و از دلتنگی و غم ناشی از دوری مینالد. عشق جوانمردانه را طلب میکند که به کمک او بیاید، زیرا بیشتر از این توان تحمل غم را ندارد. او به وجود سیاهی و درد در وجودش اشاره میکند و بیان میدارد که عشق او را از دنیای مشکلات و گرفتاریها آزاد کرده است. در نهایت، شاعر بر ماهیت پیچیده عشق و واقعیات زندگی تاکید میکند و میگوید که تمامی این دردها و زیباییها بخشی از وجود او هستند.
هوش مصنوعی: تو دارای خوبیها و زیباییهایی و من در حال غمگینی. تو با چشمانت دچار درد و ناآرامی هستی و من هم از غم درون رنج میبرم.
هوش مصنوعی: حلقهای که بینظم و بدون پایه تشکیل شده، در بالای موهای تو نمایان است و از شدت عشق و محبت، دلهای فراوانی را به خود جذب کرده است.
هوش مصنوعی: ای عشق جوانمرد، به کمک من بیا که دیگر از این بیشتر نمانده است و احساس قلبی دردناکی دارم.
هوش مصنوعی: در وجود من هیچ جایی نیست که از سیاهی دل به دور باشد؛ حتی یک ذره هم نیست که با تاریکی و غم هم رنگ نباشد.
هوش مصنوعی: عشق باعث میشود که از همه چیز دنیا آزاد شوم، به شرطی که دلگیر و درگیر مشکلات نباشم.
هوش مصنوعی: عشق او را به خود مشغول کرده و از هر طرف در او نشانهای از زهر و درد وجود دارد. در او نمیتوان نشانهای از سادگی و بیخبری پیدا کرد، زیرا دلش همواره در تلاش و فعالیت است.
هوش مصنوعی: هر انسانی برای بهبود و رشد خود نیاز به تلاش و کار دارد و این تغییر و بهبود درونی مانند صیقل دادن چیزی است که باید با زحمت و کوشش به دست آید، و این فرازها و تغییرات تنها از تجربهها و سختیها، مانند خاکستر که نشانهی از بین رفتن چیزی است، حاصل میشوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رسته بودم مه من چندگه از زاری دل
از نمکدان تو شد تازه جگر خواری دل
تو همی آیی و صد غارت جان از هر سو
در چنین فتنه کجا صبر کند یاری دل؟
هر کسی با دل آزاد ازین شهر گذشت
[...]
دوستان چند کنم ناله ز بیماری دل
کس گرفتار مبادا به گرفتاری دل
ای که بر زاری دل می کنی انکار بیا
گوش بر سینه من نه بشنو زاری دل
کوی تو منزل دلهاست کسی چون گذرد
[...]
نه رفیقی، که بود در پی غمخواری دل
نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل
دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست
یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل!
طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا
[...]
خم زلفی است دگر دام گرفتاری دل
که درو موی نگنجیده ز بسیاری دل
راهزن را نبود باک ز فریاد جرس
ترک یغما نکند غمزه ات از زاری دل
دید چون بیکسی ما دل آهن شد نرم
[...]
مکش ای سلسله مورو به هم از زاری دل
که شب زلف بود زنده زبیداری دل
بند و زنجیر مرا کیست که از هم گسلد
من که آزاد نگشتم ز گرفتاری دل
تیغ خورشید ز خاکستر شب نورانی است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.