کو زبانی که دهم شرح گرفتاری دل
مگر از طرز نگاهم شنوی زاری دل
نقد فرصت که به غمخواری دل خرج کنی
صرف کن خانه خراب از پی غمخواری دل
گر نه بیماری چشمان تو ساریست چرا
شد مرا الفتشان باعث بیماری دل
دل قوی دارو به نیروی سعادت برسان
بر زمین پشت فلک را به مددکاری دل
تا ازو سور درون دود نیارد بیرون
آه سردم شده سرگرم هواداری دل
دل عشاق براهت ز بس افتاده به خاک
جاده ها عقد گهر گشته ز بسیاری دل
عشق بسته است کمر حضرت دل را هشدار
تا توانی مده از دست پرستاری دل
حالیست طرفه که جویا غمم از پهلوی اوست
گرچه عمرم همه شد در پی غمخواری دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و دردهای درونی شاعر میپردازد. شاعر از مشکلات و گرفتاریهای دلش میگوید و اینکه دیگران تنها از طریق نگاهش میتوانند عمق زاری و غمش را دریافت کنند. او از اهمیت فرصتها برای دلرحمی و کمک به کسالت دل یاد میکند و اشاره میکند که عشق و الفتی که در دل دارد، باعث شده او بیمار شود. شاعر در انتها به رابطهاش با عشق و غم اشاره میکند و میگوید که عمرش را صرف همدردی با دل کرده است. به طور کلی، متن به موضوعاتی مانند عشق، دلتنگی و غمخواری میپردازد.
هوش مصنوعی: کدام زبانی وجود دارد که بتوانم وضعیت غمگین دلم را توضیح دهم؟ مگر اینکه از طریق نگرش من، احساس و درد دلم را درک کنی.
هوش مصنوعی: فرصت و سرمایهات را که میتوانی برای تسکین دل به کار ببری، بهتر است برای کمک به کسی که دچار مشکل و پریشانی شده، مصرف کنی.
هوش مصنوعی: اگر بیماری چشمان تو نیست، پس چرا عشق و محبت تو باعث شده دل من بیمار شود؟
هوش مصنوعی: دل را قوی کن که با قدرت خوشبختی، بر زمین تأثیر بگذاری و به کمک دل، پشت آسمان را نیز حمایت کنی.
هوش مصنوعی: تا وقتی که او باعث نشود که غم و ناراحتیام به بیرون بیاید، من در فکر و هواداری از دل خودم مشغول هستم.
هوش مصنوعی: دل عاشقان به خاطر پیروی از عشق، به شدت خسته و زخمخورده است و به مانند سنگینی سنگینی، دچار درد و شکستگی شدهاند.
هوش مصنوعی: عشق با شدت بر دل حاکم شده است، پس هوشیار باش و تا میتوانی از مراقبت و نگهداری دل غافل نشو.
هوش مصنوعی: جالب است که کسی که باید از دردهای من مطلع باشد، خودش از کنار کسی دیگر خبر میگیرد. هرچند که عمرم را صرف دلسوزی برای دیگران کردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رسته بودم مه من چندگه از زاری دل
از نمکدان تو شد تازه جگر خواری دل
تو همی آیی و صد غارت جان از هر سو
در چنین فتنه کجا صبر کند یاری دل؟
هر کسی با دل آزاد ازین شهر گذشت
[...]
دوستان چند کنم ناله ز بیماری دل
کس گرفتار مبادا به گرفتاری دل
ای که بر زاری دل می کنی انکار بیا
گوش بر سینه من نه بشنو زاری دل
کوی تو منزل دلهاست کسی چون گذرد
[...]
نه رفیقی، که بود در پی غمخواری دل
نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل
دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست
یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل!
طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا
[...]
خم زلفی است دگر دام گرفتاری دل
که درو موی نگنجیده ز بسیاری دل
راهزن را نبود باک ز فریاد جرس
ترک یغما نکند غمزه ات از زاری دل
دید چون بیکسی ما دل آهن شد نرم
[...]
مکش ای سلسله مورو به هم از زاری دل
که شب زلف بود زنده زبیداری دل
بند و زنجیر مرا کیست که از هم گسلد
من که آزاد نگشتم ز گرفتاری دل
تیغ خورشید ز خاکستر شب نورانی است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.