گنجور

 
صائب تبریزی

مکش ای سلسله مورو به هم از زاری دل

که شب زلف بود زنده زبیداری دل

بند و زنجیر مرا کیست که از هم گسلد

من که آزاد نگشتم ز گرفتاری دل

تیغ خورشید ز خاکستر شب نورانی است

سبزی بخت بود پرده زنگاری دل

از گرفتاری پیوند سبک کن دل را

که بود شهپر توفیق سبکباری دل

کیست جز دیده خونبار درین خاکستان

که سرانجام دهد شربت بیماری دل

بر تهیدستی دریای گهر می خندد

شوره زار تن خاکی ز گهر باری دل

تلخی زهر بود باده لب شیرین را

هست در تلخی ایام شکر خواری دل

دو سه روزی که درین غمکده مهمان بودم

بود چون غنچه مدارم به جگر خواری دل

خاک تن را دهد از جلوه مستانه به باد

نشود غفلت اگر پرده هشیاری دل

در ره سیل کشد پای به دامن چون کوه

هرکه با جلوه او کرد عنانداری دل

ننهد پشت به دیوار فراغت هرگز

پای هرکس که به گل رفت زمعماری دل

رگ کانی است که در لعل نهان گردیده است

قامت همچو نهال تو زبسیاری دل

به پرستاری دل روز جزا درماند

هرکه صائب نکند چاره بیماری دل

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

رسته بودم مه من چندگه از زاری دل

از نمکدان تو شد تازه جگر خواری دل

تو همی آیی و صد غارت جان از هر سو

در چنین فتنه کجا صبر کند یاری دل؟

هر کسی با دل آزاد ازین شهر گذشت

[...]

جامی

دوستان چند کنم ناله ز بیماری دل

کس گرفتار مبادا به گرفتاری دل

ای که بر زاری دل می کنی انکار بیا

گوش بر سینه من نه بشنو زاری دل

کوی تو منزل دلهاست کسی چون گذرد

[...]

هلالی جغتایی

نه رفیقی، که بود در پی غمخواری دل

نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل

دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست

یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل!

طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا

[...]

کلیم

خم زلفی است دگر دام گرفتاری دل

که درو موی نگنجیده ز بسیاری دل

راهزن را نبود باک ز فریاد جرس

ترک یغما نکند غمزه ات از زاری دل

دید چون بیکسی ما دل آهن شد نرم

[...]

صائب تبریزی

تو و آوازه خوبی و من و زاری دل

تو و بیماری چشم و من و بیماری دل

شکن بی سرو پا حلقه بیرون درست

در سواد سر زلف تو ز بسیاری دل

برس ای عشق جوانمرد به فریاد مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه