مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷
کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو راای مسیح از پی پرسیدن رنجور بیا
دست خود بر سر رنجور بنه که چونیاز گناهش بمیندیش و به کین دست مخا
آنک خورشید بلا بر سر او تیغ زدستگستران بر سر او سایه احسان و رضا
این مقصر به دو صد رنج سزاوار شدستلیک زان لطف به جز عفو […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹
رو ترش کن که همه روترشانند این جاکور شو تا نخوری از کف هر کور عصا
لنگ رو چونک در این کوی همه لنگانندلته بر پای بپیچ و کژ و مژ کن سر و پا
زعفران بر رخ خود مال اگر مه روییروی خوب ار بنمایی بخوری زخم قفا
آینه زیر بغل زن چو ببینی زشتیور نه بدنام […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳
به شکرخنده اگر میببرد جان مرامتع الله فوادی بحبیبی ابدا
جانم آن لحظه بخندد که ویش قبض کندانما یوم اجزای اذا اسکرها
مغز هر ذره چو از روزن او مست شودسبحت راقصه عز حبیبی و علا
چونک از خوردن باده همگی باده شومانا نقل و مدام فاشربانی و کلا
هله ای روز چه روزی تو که عمر تو درازیوم […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۲
لا یغرنک سد هوس عن راییکم قصور هدمت من عوج الارآء
اشتهی انصح لکن لسانی قفلتاننی انصح بالصمت علی الاخفاء
این همه ترس و نفاق و دودلی باری چیستنه که در سایه و در دولت این مولایی؟!
بیم ازان میکندت، تا برود بیم از تویار ازان میگزدت، تا همه شکرخایی
شمس تبریز شمعیست که غایب گرددشب چو شد روز […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۴ - گلستان
نوبهار آمد و شدگیتی دیگرگونا
باغ رنگین شد از خیری و آذریونا
رده بستند به باغ اندرکلهای جوان
جامهها رنگین چون لشگر ناپلیونا
سرخ گل خنده زد و مرغ شباوبزگریست
از لب کارون تا ساحل آبسگونا
برگ سبزآورد آن زرد شده شاخ درخت
کودک نوزاد آن پیر شده عرجونا
گل طاوسی ما نا صنم سامری است
عرعر وناژو چون موسی وچون هارونا
ارغوان هست یکی […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲
هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفاوانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا
شربت من ز کف یار الم بود، المقسمت من ز در دوست بلا بود، بلا
سکه عشق زدن محض غلط بود ، غلطعاشق ترک شدن عین خطا بود، خطا
یار خوبان ستم پیشه گران بود ، گرانکار عشاق جگر خسته دعا بود، […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » تضمینها » شمارهٔ ۱
ای بهشتی رخ طوبی قد خورشید لقابشنو این بیت خوش از خسرو جاوید لقا
« تو اگر پای به دشت آری شیران دژمبگریزند ز پیش تو چو آهوی ختا»
با دو زلفت سخن از مشک ختن محض غلطبا دو چشمت مثل از آهوی چین عین خطا
چشم پر خواب تو هم خسته و هم خسته نواززلف پر تاب […]

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » گزیدهٔ اشعار رشحه » از یک قصیده
فلک کینه گرا دوش به آهنگ جفاهمه شب پای فرو هشت به کاشانهٔ ما
گفتم از بهر چکار آمدهای گفت که جورگفتم از بهر چه تقصیر بود گفت: وفا

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
کردهام باز به آن گریهٔ سودا، سودا
که ز هر اشک زدم بر سر دریا، دریا
ساقیامشبچهجنون ریختبهپیمانهٔ هوش
که شکستم به دل از قلقل مینا، مینا
محو اوگشتم و رازم به ملاء توفانکرد
هست حیرانی عاشق لبگویا،گویا
داغ معماری اشکمکه به یک لغزیدن
عافیتها شد ازین آبله برپا، برپا
دردعشقم من و خلوتگه رازم وطن است
گشتهام اینقدر از نالهٔ رسوا، رسوا
نذر آوارگی […]

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷
هرکه آن چشم دژم بیند و آن زلف دوتا
اگر آشفته و شوریده شود هست روا
منم اینک شده آشفتهٔ آن چشم دُژَم
منم اینک شده شوریدهٔ آن زلف دو تا
هوشمن درلب ماهی است به قده سروسهی
نوش من بر کف سروی است به رخ ماه سما
تا بریگشت ز من هوش ز منگشت بری
تا جدا گشت ز من نوش […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
ما همانیم که بودیم و ز یادت به وفا
به جدایی متبدل نشوند اهل صفا
گر حجاب است میان من و معشوق رقیب
نتواند که کند از حرمش دفع صبا
حاجب خویشتن است او نه حجاب من و دوست
من خود از روی حقیقت نه ام از دوست جدا
می روم بی خود و گر جان جهان از پس نیست
به دل […]

صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۱
آتش عشق کنون سوخت دیگر پیکر ما
بعد از این تا چه کند باد به خاکستر ما
کوس آزادی ما سر و صفت گشت بلند
سوخت بابرق محبت همه بال و پر ما
میشود کشتی تن زود غریق یم اشک
نشود سستی اندام اگر لنگرها
همه نقشی نبود نقش کف پای نگار
بر وای خاک تو خود راهنما همسر ما
موسم خرج معین […]
