گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۶ - صفت علی نایی

 

از دگر سو علی به نغمه نای

دل برانگیزد ای شگفت ز جای

دارد از جنس جنس دمدمه ها

آرد از نوع نوع زمزمه ها

می زند نای و تنگ می جوشد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۷ - صفت اسفندیار چنگی

 

چنگ اسفندیار چنگی باز

با دل و جان ز عیش گوید راز

راست گویی هزار دستانیست

مجلس از لحن او گلستانیست

خوش زن و خوش سرود و خوش قواد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۸ - صفت کودک جعبه زن

 

جعبه کودک خویش دلکش

راه اشکر همی سراید خوش

چون فرو راند زخمه بر جعبه

هر که بشنید گرددش سغبه

یک زمانی سماع گرم کند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۹ - صفت زرور بربطی

 

زرور از بربط بدیع نوا

برکند لحظه ای به لحن هوا

باربد زخم و سرکش آوازست

شادی افزای و رنج پردازست

زان نواها که او تواند زد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰ - صفت پری بانی

 

پری خوش خط ار به رنگ رباب

رانده جمع مطربان همه آب

قمری مجلسی است و بلبل بزم

بشکفاند نوای او گل بزم

کرد جعد سیاه مرغولان

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۱ - صفت بانوی قوال

 

بانو آن نادر جهان بسرود

حمله آورد بر بریشم رود

از بر آواز در سر افکندست

به گلو مقنعه در افکندست

گفتمی هست دختر لرزان

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۲ - صفت ماهوک رقاص

 

ماهوک در میان چو در گردد

مجلس از خرمی دگر گردد

طقطق پای او چو برخیزد

شادی و لهو در هم آمیزد

بس نشاطی و مجلسی طیبی است

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۳ - طیبت

 

طیبتی می کنم معاذالله

از پی خرمی مجلس شاه

شاعر آری چنین بود گستاخ

که بگوید سخن به نظم فراخ

چون از آن مجلس بهشت آیین

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

دیده گر در فراق خون بارد

حق او هم تمام نگزارد

با غمش هیچ بر نیارم دم

گر جهان بر سرم فرود آرد

در وفا داشتنش جان بدهم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

آمد آهسته با کرشمه و ناز

دوش نزد من آن نگار طراز

زلف پرپیچ بر شکست به گل

چشم پر خواب سرمه کرده به ناز

بر نهاده بر ابروان چوگان

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

ای می لعل راحت جان باش

طبع آزاده را به فرمان باش

روزگار بخست مرهم شو

دردمندم ز چرخ درمان باش

بی تو بیجان تنی است جام بلور

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » ترکیبات و ترجیعات » شمارهٔ ۱ - در مدح خواجه رشیدالدین

 

نوبهاری عروس کردارست

سرو بالا و لاله رخسارست

باغ پر پیکران کشمیرست

راغ پر لعبتان فرخارست

کسوت این ز دیبه روم است

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » ترکیبات و ترجیعات » شمارهٔ ۲ - هم در مدح او

 

نه چو تو در زمانه ناموری

نه چو نام تو در جهان سمری

عزم تو کف حزم را تیغی است

حزم تو روی عزم را سپری

نه چو کین تو ظلم را زهری

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » ترکیبات و ترجیعات » شمارهٔ ۴ - مرثیه برای رشیدالدین

 

پرده از روی صفه برگیرید

نوحه زار زار در گیرید

تن به تیمار و اندهان بدهید

دل ز شادی و لهو برگیرید

هر زمان نوحه نو آغازید

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۴ - صفت دلبر رقاص کند

 

ای بت پای کوب بازی گر

مایه نزهتی و اصل طرب

گشتن تو به آسمان ماند

چون چنین باشد ای پسر نه عجب

گه گه از روی تو نماید رو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷ - صفت دلبر فصاد بود

 

آمد آن حور و دست من بربست

زدم استادوار دست به شست

ز نخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من به شست بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۱۲ - صفت دلبر کشتی گیرست

 

ای دلارام یار کشتی گیر

سینه تو ز سنگ آکنده ست

هر تنی کش برت زده ست آسیب

همچو مارش ز هم پراکنده ست

که تواندت بر زمین افکند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۱۹ - در حق دلبر شاعر گفته

 

شاعری تو مدار روی گران

شاعران روی را گران نکنند

نکنی آنچه گویی و نه شگفت

کآنچه گویند شاعران نکنند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۵ - صفت یار برزگر گوید

 

ای به دو رخ بسان تازه بهار

نکنی کار جز به میل و شمار

گر ز من زاریست همواری

کارم از تو چراست ناهموار

همچنان کز شیار گل ببری

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۶ - صفت دلبر فیروزه فروش

 

کی خرند از تو فیروزه هرگز

چون ببینندت ای بدیع نگار

لب و دندان تو همی بینند

لعل خوشرنگ و لؤلؤ شهوار

هر چه فیروزه بایدت بفروش

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱