انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴
یعلمالله که دوستدار توام
عاشق زار بیقرار توام
بیتو ای جان و دیدهٔ روشن
چون سر زلف تابدار توام
در سر من خمار انده تست
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶
زیر بار غمی گرفتارم
کاندرو دم زدن نمیآرم
عمر و عیشم به رنج میگذرد
من از این عمر و عیش بیزارم
در تمنای یک دمی بیغم
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹
تا به کوی تو رهگذر دارم
کس نداند که من چه سر دارم
دل ربودی و قصد جان کردی
رسم و آیین تو ز بر دارم
داستانی ز غصهٔ همه سال
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰
درد دل هر زمان فزون دارم
چه کنم بیوفاست دلدارم
همه با من جفا کند لیکن
به جفا هیچ ازو نیازارم
بار اندوه و رنج محنت او
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱
عشقت اندر میان جان دارم
جان ز بهر تو بر میان دارم
تا مرا بر سر جهان داری
به سرت گر سر جهان دارم
گویی از دست هجر جان نبری
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸
گر عزیزم بر تو گر خوارم
چه کنم دوستت همی دارم
بر دلم گو غمت جهان بفروش
با چنین صد غمت خریدارم
سایه بر کار من نمیفکنی
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰
عمر بیتو به سر چگونه برم
که همی بیتو روز و شب شمرم
خونها از دو دیده پالودم
رخنه رخنه شد از غمت جگرم
تو ز شادی و خرمی برخور
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳
پای بر جای نیست همنفسم
چه کنم اوست دستگیر و کسم
در پی گرد کاروان غمش
از رسیلان نالهٔ جرسم
بر سر کوی او شبی گذرم
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰
ره فراکار خود نمیدانم
غم من نیستت به غم زانم
عاشقم بر تو و همی دانی
فارغی از من و همی دانم
نکنی جز جفا که نشکیبی
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶
دل بدادیم و جان نمیخواهیم
خلوتی جز نهان نمیخواهیم
از نهانی که هست خلوت ما
پای دل در میان نمیخواهیم
خدمت تو مرا ز جان بیش است
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰
عاشقی چیست مبتلا بودن
با غم و محنت آشنا بودن
سپر خنجر بلا گشتن
هدف ناوک قضا بودن
بند معشوق چون به بستت پای
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹
ای رخت رشک آفتاب شده
آفتاب از رخت به تاب شده
آفتابیست آن دو عارض تو
زلف تو پیش او نقاب شده
زود بینم ز تیر غمزهٔ تو
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰
هرگز از دل خبر نداشتهای
بر دلم رنج از آن گماشتهای
سپر افکنده آسمان تا تو
رایت جور برافراشتهای
که خورد بر ز تو که تو هرگز
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷
زردرویم ز چرخ دندانخای
تیرهرایم ز عمر محنتزای
نه امیدی که سرخ دارم روی
نه نوبدی که تازه دارم رای
با که گویم که حق من بشناس
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹
گر مرا روزگار یارستی
کار با یار چون نگارستی
برنگشتی چو روزگار از من
گرنه با روزگار یارستی
برکنارم ز یار اگرنه مرا
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹
گر ترا طبع داوری بودی
در تو وصف پیمبری بودی
آلت دلبری جمالت هست
طبع دربار بر سری بودی
گفتن اندر همه مسلمانی
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰
یاد میدار کانچه بنمودی
در وفا برخلاف آن بودی
حال من دیده در کشاکش هجر
وصل را هیچ روی ننمودی
ناز تنهات بود عادت و بس
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴
روی چون ماه آسمان داری
قد چون سرو بوستان داری
دل تو داری غلط همی گویم
نه به جان و سرت که جان داری
در میان دلی و خواهی بود
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱
با من اندر گرفتهای کاری
کان به عمری کند ستمکاری
راستی زشت میکنی با من
روی نیکو چنین کند آری
بعد از این هم بکش روا دارم
[...]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶
این همه چابکیّ و زیبایی
این چنین از کجا همیآیی
چون مه چارده به نیکویی
چون بت آزری به زیبایی
مه نخوانم تو را معاذالله
[...]
