ره فراکار خود نمیدانم
غم من نیستت به غم زانم
عاشقم بر تو و همی دانی
فارغی از من و همی دانم
نکنی جز جفا که نشکیبی
نکنم جز وفا که نتوانم
کافری میکنی در این معنی
کافرم گر کنون مسلمانم
گفتیم تا به بوسه فرمانست
گفتمت تا به جان به فرمانم
گرچه برخاستی تو از سر این
من همه عمر بر سر آنم
کی به جان برکشم ز تو دندان
چون ز جان خوشتری به دندانم
مهر مهر تو بر نگین دلست
تاج عهد تو بر سر جانم
با چنین ملک در ولایت عشق
انوری نیستم سلیمانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و درد فراق است. شاعر با بیتوجهی محبوب خود روبروست و از وضعیت خود آگاه است. او ابراز میکند که بر عشق محبوبش پایبند است و سعی میکند وفادار بماند، در حالی که محبوبش به او جفا میکند. شاعر به تضاد عشق و جفا اشاره دارد و احساس میکند که در این رابطه همچنان مخلص است، حتی اگر محبوب بیاعتنا باشد. او عشق را همچون تاجی بر سر جان خود میداند و به نوعی از این وضعیت رنج میکشد. در نهایت، او خود را در مقایسه با پادشاهی سلیمان، در عرصه عشق، ضعیف و بیقدرت میبیند.
هوش مصنوعی: من نمیدانم راهی که باید بروم چه راهی است، اما غم من از این نیست که تو غمگینی.
هوش مصنوعی: من عاشق تو هستم و تو هم میدانی که از من بیخیالی، و من هم این موضوع را میدانم.
هوش مصنوعی: تو جز آسیب زدن کار دیگری نمیکنی و من هم جز وفاداری نمیتوانم عمل کنم.
هوش مصنوعی: اگر به این معنا کافر میشوی، پس من هم کافر هستم، حتی اگر اکنون مسلمان باشم.
هوش مصنوعی: گفتیم که بوسه نشانهٔ فرمان و محبت است، من به تو گفتم که تا جان در بدن دارم، به فرمان تو هستم.
هوش مصنوعی: هرچند تو از من جدا شدهای و به مرتبهای بلندتر رسیدهای، اما من همیشه در فکر و علاقهام به تو هستم.
هوش مصنوعی: هرگاه بخواهم از تو دل بکنم، مانند این است که دندانم را به جانم بزنم، چون تو برای من عزیزتر از جانم هستی.
هوش مصنوعی: دوستت داشتن به اندازهای در قلبم ارزش دارد که مانند نگینی قیمتی است و پیمان و وفاداریات بر سرم چون تاجی زینت بخش است.
هوش مصنوعی: من در سرزمین عشق، با این مقام و عظمت، مانند سلیمان نیستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آرزومند روی جانانم
برود زار زو همی جانم
آرزو را و درد دوری را
بجز از صبر چیست درمانم
همه چیزی همی توانم کرد
[...]
من که مسعود سعد سلمانم
در کف جود تو گروگانم
میزبانیست تازه روی سخات
من بر او عزیز مهمانم
به همه وقت بار شکر تو را
[...]
به صفت گر چه نقش بی جانم
به نگاری و عاشقی مانم
گه چو عشاق جفت صد ماتم
گه چو معشوق جفت صد جانم
به دور نگم چو روی و موی نگار
[...]
منم آنکس که عقل را جانم
منم آنکس که روح را مانم
دعوی فضل را چو معنایم
معنی عقل را چو برهانم
گلشن روح را چو صد برگم
[...]
خبری ده از آن که من دانم
که همی نام گفته نتوانم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.