گنجور

 
انوری

ای رخت رشکِ آفتاب شده

آفتاب از رخت به تاب شده

آفتابی‌ست آن دو عارضِ تو

زلفِ تو پیشِ او نقاب شده

زود بینم ز تیرِ غمزه‌یِ تو

عالمی سربه‌سر خراب شده

گرچه هست ای پری‌وشِ مه‌رو

بتگری را رخت مآب شده

هست بر آتشِ غمِ هجرت

جگرِ انوری کباب‌شده