گنجور

 
انوری

تا به کوی تو رهگذر دارم

کس نداند که من چه سر دارم

دل ربودی و قصد جان کردی

رسم و آیین تو ز بر دارم

داستانی ز غصهٔ همه سال

قصهٔ عمر جان شکر دارم

جز غم عاشقی ز بی سیمی

صد هزاران غم دگر دارم

عهد و پیمان شکسته‌ای بر هم

سر برآورده‌ای خبر دارم

هر غمی کز تو باشدم حقا

ای دو دیده به دیده بردارم

 
 
 
حمیدالدین بلخی

دل ز تو آن زمان که بر دارم

از دل و جانت دوست تر دارم

اوحدی

اگر از باده جام پر دارم

زیبدم، زانکه جام در دارم

شاه نعمت‌الله ولی

ها نظر کن که در نظر دارم

از هویت چنین خبر دارم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه