گنجور

 
انوری

عمر بی‌تو به سر چگونه برم

که همی بی‌تو روز و شب شمرم

خونها از دو دیده پالودم

رخنه رخنه شد از غمت جگرم

تو ز شادی و خرمی برخور

که من از تو به جز جگر نخورم

مگر این بود بخششم ز فلک

که ز دست غم تو جان نبرم

چند برتافتم ز کوی تو روی

با قضا برنیامد آن حذرم