گنجور

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳

 

کس نبیند که تشنگان حجاز

به سر آب شور گرد آیند

هر کجا چشمه ای بود شیرین

مردم و مرغ و مور گرد آیند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶

 

کس نیاید به خانه درویش

که خراج زمین و باغ بده

یا به تشویش و غصه راضی باش

یا جگربند پیش زاغ بنه

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶

 

راستی موجب رضای خداست

کس ندیدم که گم شد از ره راست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۷

 

در میر و وزیر و سلطان را

بی وسیلت مگرد پیرامن

سگ و دربان چو یافتند غریب

این گریبانش گیرد آن دامن

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۴

 

گر گزندت رسد ز خلق مرنج

که نه راحت رسد ز خلق نه رنج

از خدا دان خلاف دشمن و دوست

کاین دل هر دو در تصرف اوست

گرچه تیر از کمان همی‌ گذرد

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۵

 

مهتری در قبول فرمان است

ترک فرمان دلیل حرمان است

هر که سیمای راستان دارد

سر خدمت بر آستان دارد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۶

 

زورت ار پیش می‌رود با ما

با خداوند غیب دان نرود

زورمندی مکن بر اهل زمین

تا دعایی بر آسمان نرود

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۶

 

حذر کن ز دود درونهای ریش

که ریش درون عاقبت سر کند

به هم بر مکن تا توانی دلی

که آهی جهانی به هم بر کند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

یا وفا خود نبود در عالم

یا مگر کس در این زمانه نکرد

کس نیاموخت علم تیر از من

که مرا عاقبت نشانه نکرد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۸

 

پادشه پاسبان درویش است

گرچه رامش به فرّ دولت اوست

گوسپند از برای چوپان نیست

بلکه چوپان برای خدمت اوست

یکی امروز کامران بینی

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۹

 

گر نه امید و بیم راحت و رنج

پای درویش بر فلک بودی

ور وزیر از خدا بترسیدی

همچنان کز ملک، ملک بودی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۳

 

ﺗﺎ دل دوﺳﺘﺎن ﺑﻪ دﺳﺖ ﺁری

ﺑﻮﺳﺘﺎن ﭘﺪر ﻓﺮوﺧﺘﻪ ﺑﻪ

پختن دیگ نیکخواهان را

هر چه رخت سراست سوخته به

ﺑﺎ ﺑﺪاﻧﺪﻳﺶ هم ﻧﻜﻮﻳﻰ کن

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۵

 

تا توانی درون کس مخراش

کاندر این راه خارها باشد

کار درویش مستمند بر آر

که تو را نیز کارها باشد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۹

 

بخت و دولت به کاردانی نیست

جز به تائید آسمانی نیست

اوفتاده‌ست در جهان بسیار

بی‌تمیز ارجمند و عاقل خوار

کیمیاگر به غصه مرده و رنج

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰

 

هرگز آن را به دوستی مپسند

که رود جای ناپسندیده

تشنه را دل نخواهد آب زلال

نیم خورد دهان گندیده

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱

 

هر که را جامه پارسا بینی

پارسا دان و نیکمرد انگار

ور ندانی که در نهانش چیست

محتسب را درون خانه چه کار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲

 

عذر تقصیر خدمت آوردم

که ندارم به طاعت استظهار

عاصیان از گناه توبه کنند

عارفان از عبادت استغفار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲

 

بر در کعبه سائلی دیدم

که همی‌گفت و می‌گرستی خوش

می‌نگویم که طاعتم بپذیر

قلم عفو بر گناهم کش

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳

 

روی بر خاک عجز می‌گویم

هر سحرگه که باد می‌آید

ای که هرگز فرامشت نکنم

هیچت از بنده یاد می‌آید؟

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴

 

در برابر چو گوسپند سلیم

در قفا همچو گرگ مردم خوار

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۸
sunny dark_mode