گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳

 

مگذر، ای ساربان، ز منزل یار

تا دمی در غمش بگریم زار

از برای کدام روز بود؟

اشک خونین و دیدهٔ‌خونبار

گر قیامت کنیم، شاید، از آنک

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹

 

همه عالم پرست ازین منظور

همه آفاق را گرفت این نور

حاصل شهر عاشقان سریست

گرد بر گرد آن هزاران سور

گر چه پر آفتاب گشت این شهر

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵

 

صاحب روی خوب و زلف دراز

نه عجب گر به عشوه کوشد و ناز

آنکه زلفش به بردن دل خلق

دام سازد، کجا شود دمساز؟

خفته در خواب خوش کجا داند؟

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴

 

هر چه گویم من، ای دبیر، امروز

نه به هوشم، ز من مگیر امروز

قلم نیستی به من در کش

که گرفتارم و اسیر امروز

سالها در کمین نشستم تا

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۰

 

ای رخت خرم و دهانت خوش

وآن نظر کردن نهانت خوش

روش قد نازنینت خوب

شیوهٔ چشم ناتوانت خوش

وصل آن رخ به جان همی طلبم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰

 

زاهدان را گذاشتیم به جنگ

ما و جام شراب و نغمهٔ چنگ

نه پی مال می‌رویم و نه جاه

نی غم می خوریم و نه ننگ

نه به اقرار دوستان شادیم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۷

 

توبه کردم ز توبه کردن خام

ببر این جامه و بیار آن جام

چون بپوشیم راز؟ کاوردیم

طبل در کوچه و علم بر بام

پیر ما را چگونه توبه دهد؟

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰

 

من درین شهر پای بند توام

عاشق قامت بلند توام

مردهٔ آن دهان چون پسته

کشتهٔ آن لب چو قند توام

می‌دوانی و می‌کشی زارم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۲

 

مدتی من به کار خود بودم

با خود و روزگار خود بودم

صورتی چند نقش می‌بستم

گر چه صورت نگار خود بودم

به دیدار کسان شدم ناگاه

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳

 

کیست آن مه؟ که می‌رود نازان

عاشقان در پیش سراندازان

پای وصلش ز سوی ما کوتاه

دست هجرش به جان ما یازان

حلقهای دو زلف چون رسنش

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۶

 

ای صبا، حال من بدو برسان

نه چنان سرسری، نکو برسان

سخن من نه بیش گوی و نه کم

آنچه من گویمت، بگو، برسان

به زبان کسش مده پیغام

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱

 

تا ندانی ز جسم و جان مردن

پیش آن رخ کجا توان مردن؟

عاشقی چیست؟ زنده بودن فاش

وآنگه از عشق او نهان مردن

از برون جهان نشاید مرد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۷

 

دوست با کاروان کن فیکون

آمد از شهر لامکان بیرون

عور گشت از لباس بی‌چونی

باز پوشید کسوت چه و چون

گه بر آمد به صورت لیلی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸

 

ای مکان تو از مکان بیرون

سر امرت ز کن فکان بیرون

در وجودی و از وجود به در

در جهانی و از جهان بیرون

آسمان و زمین تو داری، تو

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۳

 

ساقیا، خیز و یک دو جام بده

می گلرنگ لاله فام بده

دهن همچو قند را بگشای

بی‌دلان به بوسه کام بده

دلم از شربت حلال گرفت

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۸

 

چیست آن شهریار در پرده؟

شور در شهر و یار در پرده

هر زمان بار می‌دهد، لیکن

نیست امکان بار درپرده

پرده از روی برگرفت آن ماه

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۲

 

ای برون از بلندی و پستی

جز تو کس را نمی‌رسد هستی

عقل در وادی محبت تو

ره غلط می‌کند ز سرمستی

تا سر جمله‌ها شود نامت

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۵

 

باز دوشم ز راه مهمانی

به خرابی کشید و ویرانی

داشت در پیش رویم آینه‌ای

تا بدیدم درو به آسانی

که جزو نیست هر چه می‌دانم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۶

 

تو ز آه من ار هراسانی

چون دلم می‌بری به آسانی؟

بر دل ما مکن جنایت پر

که به ترکت کنیم اگر جانی

روز آن نیست ورنه هست مرا

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۰

 

کاکل آن پسر ز پیشانی

کرد ما را بدین پریشانی

حاصل ما ز زلف و عارض اوست

اشک چون خون و چشم چون خانی

شب اول چو روز دانستم

[...]

اوحدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۹
sunny dark_mode