گنجور

 
اوحدی

ساقیا، خیز و یک دو جام بده

می گلرنگ لاله فام بده

دهن همچو قند را بگشای

بی‌دلان به بوسه کام بده

دلم از شربت حلال گرفت

ساغری بادهٔ حرام بده

تو غلام که‌ای؟ نمی‌دانم

قدحی، ای منت غلام، بده

به سلامت چو میروی، ای باد

آن پری را ز من سلام بده

گو که: از نام ما نداری ننگ

ساعتی ترک ننگ و نام بده

همه داری تو هر چه می‌باید

من چه گویم ترا: کدام بده؟

سخن لعل آبدار بگوی

خبر قد خوش خرام بده

تا که دیگ وصال پخته شود

اوحدی را شراب خام بده