گنجور

 
اوحدی

کیست آن مه؟ که می‌رود نازان

عاشقان در پیش سراندازان

پای وصلش ز سوی ما کوتاه

دست هجرش به جان ما یازان

حلقهای دو زلف چون رسنش

چنبر گردن سر افرازان

بر سر چار سوی دل مشهور

کمر او ز کیسه پردازان

در خم زلف او زبون دلها

چون کبوتر به چنگل بازان

می‌دواند میان لشکرگاه

از چپ و راست همچو طنازان

دست در دامنش زنم روزی

بر در بارگه چو سربازان

بوسه‌ای خواهمش، و گر ندهد

بستانم به دولت غازان

اوحدی، دل مده به غمزهٔ او

کشکارا کنند غمازان