گنجور

 
اوحدی

چیست آن شهریار در پرده؟

شور در شهر و یار در پرده

هر زمان بار می‌دهد، لیکن

نیست امکان بار درپرده

پرده از روی برگرفت آن ماه

همچنان روی کار در پرده

همه گلها ازو شکفته و باز

گل او غنچه‌وار در پرده

پرده داری بدوستان دادست

و آنگه آن پرده دار در پرده

چیست این نقش گونه‌گون؟ ار نیست

نقشبندی سوار در پرده

از پس پرده جمله حیرانند

کس ندارد گذار در پرده

همه را رخ به خون دیده نگار

نیست کس با نگار در پرده

گر نخواهی که: گم شوی از خود

نروی زینهار! در پرده

رانی، این پرده را چو راست کنند

نالهٔ زار زار در پرده

از برون گر هزار بینی، نیست

جز یکی زان هزار در پرده

هم تویی پردهٔ بصیرت تو

خویشتن را مدار در پرده

پردهٔ خویش را بسوز و ببین

دوست را آشکار در پرده

مرو، ار پرده در میان بینی

پرده بین را چکار در پرده؟

تو که چون شیر پرده پشمینی

چون بگیری شکار در پرده؟

رفع این پرده یک نفس کارست

مبر این روزگار در پرده

اگر آن رخ جمال بنماید

نهلد پود و تار در پرده

پرده زان دیده‌ای، که هست ترا

دیدهٔ اعتبار در پرده

نظر جهل چون تواند دید

یار در غار و غار در پرده؟

هر که او اختیار خود بگذاشت

رفت بی‌اختیار در پرده

گر درین پرده میروی، ایدل

اوحدی را میار در پرده