گنجور

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » حکایت دوم

 

زآنکه در کویت آفتاب این است

نیم شب چون نماز پیشین است

حمیدالدین بلخی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - در مرثیهٔ خواجه ابوالفارس

 

ای عزیزان بر جهان این است

زهرش اندر گیای شیرین است

خاقانی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

شیر در کار عشق مسکین است

عشق را بین که با چه تمکین است

نکشد کس کمان عشق به زور

عشق شاه همه سلاطین است

دلم از دلبران بتی بگزید

[...]

عطار
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

شاد کن جان من، که غمگین است

رحم کن بر دلم، که مسکین است

روز اول که دیدمش گفتم:

آنکه روزم سیه کند این است

روی بنمای، تا نظاره کنم

[...]

عراقی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۴ - در بیان آنکه خوشی‌های دنیا که درمان می‌نماید در حقیقت درد است، و شیرینی‌اش تلخ است و خوبی‌اش زشت. ناری است نه نوری، لاجرم به دوزخ می‌برد که اصل اوست که کُلُّ شَیْءٍ یَرْجِعُ اِلَی اَصْلِهِ. و در تقریر آنکه اولیا را مقام نه دوزخ است و نه بهشت چنانکه می‌فرماید فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ. اگر کسی که نزد پادشاهی رود برای سود خود از پادشاه امیری و منصب طلبد پادشاه را برای خیر خود دوستدار باشد نه برای نفس پادشاه. به خلاف کسی که عاشق شاهدی شود از او مال نطلبد بلکه مال خود را فدای او کند. غرض او از شاهد شاهد باشد نه خیر او. پس زاهدان از ترس دوزخ و سود بهشت خدا را می‌پرستند و اولیاء به عکس ایشان خدا را برای خدا می‌پرستند و در بیان آنکه هرکه تن را نکشت و زبون نکرد آخر کار علف دوزخ شود. آدمی در حقیقت جان است و خود را تن پنداشته است چنانکه سنایی فرموده است. «تو جانی و انگاشتستی که جسمی---- تو آبی و پنداشتستی سبویی». خودی اصل را گذاشته است و تن بیگانه را که دشمن است و از او خواهد جدا شدن روز و شب می‌پرورد و خود را بینوا و گرسنه و برهنه می‌دارد.

 

هر که‌را عقل عاقبت‌بین است

زو گریزش همیشه آیین است

سلطان ولد
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۲۲ - در بیان آنکه اصل دین محبت حق است، و جملۀ علمها برای آن است که آدمی را محبت حاصل شود و اگر باشد زیاده گردد. محبت بیعمل فایده دهد اما عمل بی محبت فایده ندهد. دلیل بر آنکه شخصی جرمها و گناههای بسیار خود را روزی بحضرت مصطفی علیه السلام یک بیک عرضه داشت. تا حدی که مصطفی صلعم از آن گناههای بی حد در تعجب ماند. آخرالامر گفت یا رسول اللّه اینهمه هست الا شما را عظیم دوست میدارم، فرمود که چون مرادوست میداری از مائی که المرء مع من احب و من احب قوماً فهو منهم. اگر عمل بی محبت فایده کردی ابلیس بعد از چندین طاعت مردود و ملعون نگشتی. در عمل مکرو ریا گنجد اما در محبت هرگز نگنجد. مثلا اگر کسی بشخصی خدمتها کند و دلداریها و تواضعها کند بنیت اینکه او راایمن گرداند و چون فرصت یابد سرش را ببرد. دانی که آن عملها همه مکر بوده است. طاعت‌های باریای پر غرض همین حکم را دارد. و در تقریر آن که اولیاء بر همه اسرار واقف‌اند و مطلع الا مصلحت نیست که راز را پیش نااهل فاش کنند که اگر مصلحت بودی خود حق تعالی نیز بدیشان بنمودی

 

یا خود اهل دلی که حق بین است

دیدن سرهاش آئین است

سلطان ولد
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

شاد کن جان من که غمگین است

رحم کن بر دلم که مسکین است

روی بنمای تا نظاره کنم

کآرزوی من از جهان این است

دل بیچارگان به وصل دمی

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱

 

گر ترا ناز و بدخویی این است

وای بر دل، اگر چه سنگین است

عیشم ار بد رود بلایی نیست

تو، نکو، می روی بلا این است

می روی و نمی روی از دل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۹۶ - در اخلاص

 

آنچه یاقوت گفتیش میناست

چه فروشی؟ که جوهری بیناست

اوحدی
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب دوم » فصل اول » بخش ۸ - حکایت

 

فلسفی اصل و رافضی طین است

زین دو بگذرکه دشمن دین است

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب چهارم » فصل اول » بخش ۵ - الضلال المبین

 

شبهۀ آنکه گبر بی دین است

گر بدانی بعینه این است

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب چهارم » فصل هشتم » بخش ۴ - حکایت

 

چون سجلّ از کتاب سِجّین است

درخور صد هزار نفرین است

شیخ محمود شبستری
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

بصرم دیده ی جهان بین است

که رخش مایه ی دل و دین است

وصف رویش چگونه بتوان گفت

هرچه گویم هزار چندین است

آنچه گویند در حبیبان نیست

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode