گنجور

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۵ - شکایت کردن هفت مظلوم

 

تا بدان جرم از جنایت خویش

باغ را بستد از من درویش

نظامی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۲ - رسیدن شمس الدین و مولانا به یکدیگر

 

دعوتش کرد سوی خانۀ خویش

گفت بشنو شها از این درویش

سلطان ولد
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۹ - استغفار حسودان از کرده های خویش

 

هر یکی قدر وسع و طاقت خویش

از امیر و توانگر و درویش

سلطان ولد
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۲۸ - در بیان آنکه بعضی اولیاء مشهوراند و بعضی مستور مرتبۀ مستوران بلندتر است از مرتبۀ مشهوران و از این سبب مشایخ بزرگ سرآمده همواره در تمنا و آرزوی آن بوده‌اند که از آن مستوران یکی را بیابند. و انبیاء نیز همچنین آرزو داشتند، حکایت موسی و خضر علیهما السلام درقرآن مذکور است. و ندا کردن مصطفی علیه السلام از سر صدق و عشق که واشوقاه الی لقاء اخوانی و بتضرع و ابتهال طلبیدن از حق تعالی ملاقات خاصی را و فرمودن حق تعالی که خاصی از خواص بر تو خواهد آمدن و گفتن مصطفی علیه السلام با عایشه رضی اللّه عنها که یکی از خاصان حق بر در ما خواهد آمدن و لیکن اگر اتفاقاً من در خانه نباشم او را بنوازش و دلداری در خانه بنشان تا آمدن من. و اگر این معنی متعذر شود و مقبول نیفتد، باری حلیۀ صورت او را بقدر امکان ضبط کن تا بمن شرح کنی حلیۀ او را، که در شنیدن حلیۀ ایشان فایدۀ عظیم است.

 

حلیه ‌ اش را نویس در دل خویش

تا کنی شرح نقش آن درویش

سلطان ولد
 

همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۲ - در نعت سیدالمرسلین (ص)

 

خاک لشکر شکن ز بازویش

که ز دست خداست نیرویش

همام تبریزی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۶۳ - در حال پیشه کاران راست کردار

 

خردهٔ نان به عاجز و درویش

برساند هم از نصیبهٔ خویش

اوحدی
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل اول » بخش ۸ - حکایت

 

چون درآمد ز خواب خوش درویش

دید محکم گرفته دامن خویش

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب چهارم » فصل ششم » بخش ۲ - حکایت

 

گر توانگر بوی و گر درویش

نخوری جز که قدر روزی خویش

شیخ محمود شبستری
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶

 

نکهت عنبرست یا بویش

مشک تاتار یا که گیسویش

آنکه محراب جان دلها گشت

چیست گویی دو طاق ابرویش

بر رخ همچو ماه او دل من

[...]

جهان ملک خاتون
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۰ - آغاز قصهٔ شاه و درویش

 

از قضا چند روزی آن درویش

بر خلاف طریق و عادت خویش

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاه‌زاده با گدا

 

چون بسی بی‌قرار شد درویش

گفت به ز بی‌قراری خویش

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاه‌زاده با گدا

 

از خجالت هلاک شد درویش

گفت راضی شدم به مردن خویش

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاه‌زاده با گدا

 

خواند همزاد را به خدمت خویش

که چه می‌گفت با تو آن درویش؟

هلالی جغتایی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode