ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱ - گفتار نخست در عظمت ذات باریتعالی و نقص ادراک بشر
یکی از صدهزار نفس بشر
گر تو را یافت بنده را چه ثمر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲ - گفتار دوم در خلقت جهان
منظری هست فوق این منظر
فوق او نیز منظری دیگر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲ - گفتار دوم در خلقت جهان
به جز این علم اجتماع بشر
که ز باطل شده است باطلتر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳ - در مذمت مخدرات و مسکرات
باده و این همه ز باده بتر
که برآورده دودمان از سر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴ - گفتار سوم سبب نظم کتاب
هست تاربک و سرد و غمگستر
پاسخش داد مؤمن دیگر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴ - گفتار سوم سبب نظم کتاب
من درافتاده سخت در بستر
مبتلای زکام و دردکمر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴ - گفتار سوم سبب نظم کتاب
کلفت و نوکر از همه بدتر
داد از دست کلفت و نوکر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴ - گفتار سوم سبب نظم کتاب
من و آن سه برون شدیم از در
ماند در خانه جفت بیهمسر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵ - صف ادارهٔ تأمینات و شرح زندان
قصرها را ببست دولت در
تا که شد باز باب «قصر قجر»
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۷ - صف زندان نمرهٔ یک
نیست بین مبال و محبس، در
در مبالند حبسیان یکسر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸ - سبب بنای زندان
مجرمی گر نشد به فعل مقر
میکنندش شکنجههای مضر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۹ - تمثیل
دستبند و شکنجههای دگر
تازبانه ز جملگی بدتر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۰ - حکایت حاج واعظ قزوینی
ناگهان بانگ تیر خاست ز در
چند تیر از قفای یکدیگر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۰ - حکایت حاج واعظ قزوینی
روز آدینه قرب ظهر از در
فرخی آمد و دو دیدهٔ تر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۰ - حکایت حاج واعظ قزوینی
شد «مدرس» ازین حدیث خبر
«بهبهانی» و دوستان دگر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۱ - در نیکامی و بدنامی می گوید
دایهای مهربانتر از مادر
که بریده است کودکان را سَر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۱ - در نیکامی و بدنامی می گوید
نه شرف بوی کردهای نه گهر
نه پدر دیدهای و نه مادر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۲ - حکایت دیوانهای که سنگ به چاه اندخت
پدرت فتنه بود و مادر شر
نیک مانی به مادر و به پدر
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۴ - در صفت محبس تأمینات
از نسیمی که میوزید بدر
میپریدم ز خواب وقت سحر