گنجور

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۴ - صفت دلبر رقاص کند

 

ای بت پای کوب بازی گر

مایه نزهتی و اصل طرب

گشتن تو به آسمان ماند

چون چنین باشد ای پسر نه عجب

گه گه از روی تو نماید رو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷ - صفت دلبر فصاد بود

 

آمد آن حور و دست من بربست

زدم استادوار دست به شست

ز نخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من به شست بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۱۲ - صفت دلبر کشتی گیرست

 

ای دلارام یار کشتی گیر

سینه تو ز سنگ آکنده ست

هر تنی کش برت زده ست آسیب

همچو مارش ز هم پراکنده ست

که تواندت بر زمین افکند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۱۹ - در حق دلبر شاعر گفته

 

شاعری تو مدار روی گران

شاعران روی را گران نکنند

نکنی آنچه گویی و نه شگفت

کآنچه گویند شاعران نکنند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۵ - صفت یار برزگر گوید

 

ای به دو رخ بسان تازه بهار

نکنی کار جز به میل و شمار

گر ز من زاریست همواری

کارم از تو چراست ناهموار

همچنان کز شیار گل ببری

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۶ - صفت دلبر فیروزه فروش

 

کی خرند از تو فیروزه هرگز

چون ببینندت ای بدیع نگار

لب و دندان تو همی بینند

لعل خوشرنگ و لؤلؤ شهوار

هر چه فیروزه بایدت بفروش

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۸ - صفت یار نیلگر گوید

 

نیلگر یاری و ز غم بر من

نیلگون کرده جهان یکسر

عارضین و رخان و انگشتانت

سمن است و گل است و نیلوفر

مزن آسیب دست بر عارض

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۳۹ - صفت دلبر واعظ باشد

 

ای مزین شده به تو منبر

خلق بر روی خوب تو نظار

یا مده خلق را تو چندین پند

یا دل من به بیهده مازار

ور همی کرد بایدت تذکیر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۴۱ - صفت یار کبوترباز است

 

انس تو با کبوترست همه

ننگری از هوس به چاکر خویش

هم به ساعت بر تو باز آید

هر کبوتر که رانی از بر خویش

رفتن و آمدن به نزد رهی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۴۷ - در حق دلبر احول گفته

 

ای دو زلفت چو ماه در آخر

وی رخانت چو مشک در اول

احول اکحلی و متفقند

خلق در حسن احول اکحل

شده بار دگر کسی هم جفت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۴۹ - صفت دلبر طبال کند

 

طبل از وصل تو چنان نالد

که من اندر فراق روح کسل

من روا دارم و همی گویم

که روا داری ای نگار چگل

کاسه سازم تو را ز تارک سر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۵۵ - صفت دلبر صیاد بود

 

ای بت صیاد جز از تو که دید

صیدی که صید کند در جهان

آلت تو غمزه و ابروی توست

صید تو زین روی دلست و روان

این نه شگفتست بتاز آنکه هست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۵۶ - گفته در حق یار بازرگان

 

ای دلارام یار بازرگان

ماه نقطه دهان موی میان

دل و جانم به بوسه بخری

اینت کالا خریدن ارزان

سود جست اندر آن که کرد آری

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۶۴ - صفت دلبر نوخط باشد

 

ای لب تو چنانک زو در عمر

نتوان شهد و نوش نوشیدن

عارض تو گرفت مذهب مصر

که بخواهد سیاه پوشیدن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۶۶ - صفت یار عقیقین دندان

 

زرد کردی رخم به انده و غم

لعل کردی دهان تنبول تن

در دندانت تا عقیق شدست

لعل گشته ست جزع دیده من

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۰ - صفت دلبر آهنگر گفت

 

اگر آهنگریست پیشه تو

با من ای دلربای درده تن

از دل خویش وز دلم برساز

از پی کار کوره و آهن

کآهنی نیست سخن چون دل تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۲ - دل دلدار چو مغناطیس است

 

ای خجسته بر چو سیم تو را

تیغ بدریده غیبه جوشن

آنکه شمشیر زد همی گه جنگ

قصد زحمت نکرد گاه زدن

دل تو هست سنگ مغناطیس

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۶ - صفت یار قلندر باشد

 

تیغ قهرت چو به وقت اندر دست

رویت از پس چو مهر تابنده

بانگ به وقت چو نفخ صور شده ست

که چو بشنیدمش شدم زنده

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۹ - صفت دلبر حاجب گفته

 

ای پسر حاجبی و محجوبی

از دو چشم رهی گه و بیگاه

تو مهی و قبات ابر سیه

ز سیه ابر به نماید ماه

تو عزیزی به نزد خرد و بزرگ

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۸۸ - صفت دلبر منجم شد

 

ای منجم نگاه نجم جبین

راست حکم و درست تقدیری

گر ز شرمت هنوز بر ناید

آفتاب سپهر شبگیری

حکم تو راست آید از تو بتا

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲