قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰
بخون آغشته ام، درمان من چیست؟
عجب آشفته ام، سامان من چیست؟
مرا عشق آتشی در جان نهادست
چه می داند کسی در جان من چیست؟
درین ره گرنه سرگردان یارم
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱
مرا با روی تو پیوسته روییست
زیانی نی، که از وجه نکوییست
هوس دارم که: در پایت بمیرم
بعالم هر کسی را آرزوییست
ز شوق چشم میگونش خرابیم
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳
صفیر مرغ جان اسرار گوید
و لیکن با دل بیدار گوید
پشیمان گردد اندر آخر کار
که سر گنج را با مار گوید
سخن از عشق گفتن ناروانیست
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴
دلم از قصه هجران چه گوید؟
ازین هجران بی پایان چه گوید؟
سخن ها دارد اندر سر، ولیکن
ز بیم شحنه سلطان چه گوید؟
همه حسنست و احسانست آن یار
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۰
نه تنها من خراب و مست یارم
همه مستند در دار و دیارم
از اول کار دل هم عاشقی بود
بآخر عاشقی شد کار و بارم
برو زاهد، مگو از حور و جنت
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۳
جگر پردرد و دل پر خونم، ای جان
بآب دیده گلگونم، ای جان
ندارم طاقت ایان فرقت
چه گویم من که بی تو چونم، ای جان؟
چه سازم؟ چاره دردم چه باشد؟
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰
الا! ای نفس، خودکامی و خودبین
از آن گشتی اسیر سجن سجین
چه چین در ابرو آوردی که گشتی
اسیر لعبتان چین و ما چین
جهان اندر جهان آواره گشتم
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲
بجان آمد ز هجران جان مسکین
«اغثنی یاغیاث المستغیثین »
مکن تعبیر مستان طریقت
اگر شب شب روند از فرط تلوین
بصحرا دزد و در خانه برادر
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴
جعل را چند ازین تحسین و تمکین؟
جعل اماره راهست و بد دین
جعل را گفتم: از سرگین گذر کن
بساتینست در صحن بساتین
جعل گفتا که: چون سرگین ببویم
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » ملمعات » ملمعات گیلکی » شمارهٔ ۸
گفتم: ای جان، ز درم باز آیی
گفت: دلدار که می بازایی
گفتمش: عاشق مسکین توام
گفت: خا دانه وزم بین شایی
گفتمش: خیره مراجی خودی
[...]