گنجور

 
قاسم انوار

مرا با روی تو پیوسته روییست

زیانی نی، که از وجه نکوییست

هوس دارم که: در پایت بمیرم

بعالم هر کسی را آرزوییست

ز شوق چشم میگونش خرابیم

شراب ما نه از جام و سبوییست

بجست و جوی او دل خستگان را

ز آب دیده هر دم شست و شوییست

ز جامش جرعه ای تا بر زمین ریخت

بعالم عاشقان راهای و هوییست

جرسها را فغان الرحیلست

تنم از بیم هجران همچو موییست

ز حسن یار و شوق جان قاسم

میان شهر هر جا گفت و گوییست