گنجور

 
قاسم انوار

بخون آغشته ام، درمان من چیست؟

عجب آشفته ام، سامان من چیست؟

مرا عشق آتشی در جان نهادست

چه می داند کسی در جان من چیست؟

درین ره گرنه سرگردان یارم

سرشک لعل سرگردان من چیست؟

مرا ساقی دمادم جام می داد

اگر مستی کنم تاوان من چیست؟

قضا آشفته می دارد دلم را

نمی گویم قضا جنبان من چیست؟

چو سکر من بتوفیق حبیبست

درین صورت بگو سکران من چیست؟

دلم یغمای آن زلفست، اگر نه

همه شب ناله و افغان من چیست؟

هزاران آیت از کان تا بشانست

بدان یاری که اندر شان من چیست؟

قصور قاسمی را عفو فرما

چو دانایی که در امکان من چیست؟