گنجور

 
قاسم انوار

گفتم: ای جان، ز درم باز آیی

گفت: دلدار که می بازایی

گفتمش: عاشق مسکین توام

گفت: خا دانه وزم بین شایی

گفتمش: خیره مراجی خودی

خنده زد گفت: لجورستانی

گفتمش: رو بنما، گفت بناز:

کین گدا را بین هوس باشایی

خبر آمو که عجب لاوم من

گفتمش: لاوه بکن، خوش لایی

همه جای روی تو بیند قاسم

وس عجب نی که ببو هرجایی