فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی گوید
مهرگان آمد و سیمرغ بجنبید از جای
تا کجا پرزند امسال و کجا دارد رای
وقت آن شد که به دشت آید طاوس و تذرو
تاشود بر سر شخ کبک دری شعر سرای
نیز در بیشه و در دشت همانا نبود
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۲ - در مدح ابونصر مملان
ای ترا کرده خدا بر ملکان بار خدای
شکر بادا که ترا داد بما باز خدای
جان و دل باز نیامد بتن خسته ما
تا ترا باز نیاورد جهاندار بجای
چو شبانی تو و ما چون رمه و فتنه چو گرگ
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۴ - در صفت قصر و باغ منصوریه و مدح ناصرالدین طاهر
ویحک ای صورت منصوریه باغی و سرای
یا بهشتی که به دنیات فرستاد خدای
گر به عینه نه بهشتی نه جهانی که جهان
عمر کاهست و تو برعکس جهان عمرفزای
نیلگون برکهٔ عنبر گل بسد عرقت
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۵ - در مدح فخرالسادة مجدالدین ابوطالب نعمه
آخر ای قوم نه از بهر من از بهر خدای
دست گیرید مرا زین فلک بیسروپای
حال من بنده به وجهی که توان کشف کنید
بر خداوند من آن صورت تایید خدای
عالم مجد که بر بار خدایان ملکست
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - چیستان در مدح رکن الدین
چیست آن جرم مربع بفلک ساخته جای
آنکه دارد ز شرف بر سر نه گردون پای
خال رخساره دین چتر سر خسرو شرع
نقطه نون نبوت علم علم فزای
مردم چشم شریعت حجرالاسود عقل
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱۱
تو همه کاخ طرب سازی و خاقانی را
در همه تبریز اندهکدهای بینم جای
او بدین یک درهٔ خویش تکلف نکند
تو بدین ششدرهٔ خویش تفاخر منمای
ماه در هفت فلک خانه یکی دارد و بس
[...]
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲ - فصل
ویحک ای صورت منصور نه باغی نه سرای
بل بهشتی که به دنیات فرستاد خدای
بوده نقاش خرد در شجرت متواری
شده فراش صبا در چمنت ناپروای
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶۷
نیستی عاشق ای جلف شکم خوار گدای
در فروبند و همان گنده کسان را میگای
کار بوزینه نبودهست فن نجاری
دعوی یافه مکن یافه مگو ژاژ مخای
عاشقی را تو کیی عشق چه درخورد توست
[...]
سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۳ - در ستایش ترکان خاتون و پسرش اتابک محمد
چه دعا گویمت ای سایهٔ میمون همای
یارب این سایه بسی بر سر اسلام بپای
جود پیدا و وجود از نظر خلق نهان
نام در عالم و خود در کنف ستر خدای
در سراپردهٔ عصمت به عبادت مشغول
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۰
تا تو فرمان نبری خلق به فرمان نروند
هرگزش نیک نباشد بد نیکی فرمای
ملک و دولت را تدبیر بقا دانی چیست
کو به فرمان تو باشد تو به فرمان خدای
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۱
گر نداری خبر از چشمه ی حیوان به من آی
تا به سرچشمه ی خضرت برم انگشت نمای
اگرت طاقت تشنیعِ جَهول است بیا
در خرابات و درِ میکده بر خود بگشای
نی غلط رفت که از خویش برون آمدن است
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱۷
در تو، ای دوست به خون ریختنم داری رای
تو همین روی نما، تیغ خود از خون پالای
تن من موی شده، غم نیز گرهی شد در وی
ناوک غمزه زن و آن گره از مو بگشای
می کنم هر نفسی ناله ز دم دادن تو
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴
پرده ابر سیاه از مه تابان بگشای
روز را از شکن طره ی شبگون بنمای
کاکل مشک فشان بر مه شب پوش مپوش
سنبل غالیه سا بر گل خودروی مسای
سپه شام بدان هندوی مشکین بشکن
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵
از برای دلم ای مطربه ی پرده سرای
چنگ بر ساز کن و خوش بزن و خوش بسرای
از حریفان صبوحی بجز از مردم چشم
کس نگیرد بمئی دست من بی سر و پای
چنگ اگر زانک ز بی همنفسی می نالد
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۸۶
باز، هرچند که در دستِ شَهان دارد جای
نیست در سایهاش آن یُمن، که در پَرِّ هُمای
هرکه زین گنبدِ گَردَنده، کناری نگرفت
چون مَهِ نو، به همه شهر، شد انگشتنمای
اِی که امروز، ممالک، به تو آراسته است
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۰
ای توانگر در خود برمن مسکین بگشای
بیخودم کن نفسی وبخودم ره بنمای
روی بنمای که چون جسم بجان محتاجست
دل بدیدار تو ای صورت تو روح افزای
سوی میدان تفاخر شو ودر پای فگن
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۳
ای رخت آیت حسن و دهنت لطف خدای
به حدیثی بگشای آن لب و لطفی بنمای
خانه تست دل و دیده ز باران سرشک
اگر این خانه چکد آب در آن خانه در آی
شد ز نظارگیان خانه همسایه خراب
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۷ - اگهی
در سر میدان جانبازان خود بهر خدای
تا مه نو گوی و چوگان بشکند ناگه در آی
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۷ - در تهنیت تولد فرزند خانخان
بود درکتم عدم بکر طبیعت را جای
که خرد بر سرش استاده همی گفت برآی
چند در پرده نشیند خلف دوده کون
محرمی نیست مگر هم تو شوی پرده گشای
نه ترا عقد زفاف است در این پرده ضرور
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در منقت علیبن موسیالرضا علیهالسلام
من نگویم که خداوند تویی در دو سرای
لیک مدح تو بود محمدت بار خدای