گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

مبداء عشق ز جاییست که نیز آنجا را

کسی ندیدست و نداند ازل آن مبدا را

سخن عشق بسی گفته شد و می گویند

کس ازین راه ندانست امد اقصا را

راست چون صورت عنقاست که نقاشانش

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

سوخت عشق تو من شیفته شیدا را

مست برخاسته ای باز نشان غوغا را

کرد در ماتم جان دیده تر و جامه کبود

خشک مغزی دو بادام سیاهت مارا

قاب قوسین دو ابروی تو با تیر مژه

[...]

سیف فرغانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

طاقت درد تو زین بیش ندارم یارا

چاره ای کن به نظر درد دل شیدا را

هوس روی توأم کرد پریشان احوال

زلفت انداخت مگر در دل من سودا را

هر کسی را ز لبت لذت جان حاصل شد

[...]

کمال خجندی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

شد سحر قاید اقبال من شیدا را

آتش انس من جانب طور نارا

ای خوش آن آتش رخشنده کز آیینه صبح

می برد شعله آن رنگ شب یلدا را

گر نیابم ز سر کوی تو در کعبه نشان

[...]

جامی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴

 

نیست در دیده ما منزلتی دنیا را

ما نبینیم کسی را که نبیند ما را

زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند

مرده دانیم کسی را که نبیند ما را

مردمی را نشود هیچ حجابی مانع

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۵

 

مانع گریه نشد چشم مرا دیدن تو

تاب خورشید کجا خشک کند دریا را

پرده بر داغ کشم چون روم از شهر برون

بر دل لاله چرا تنگ کنم صحرا را

کی به سودای دلم سلسله مویی برخاست

[...]

قدسی مشهدی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

جامه پوشید و بیاراست قد رعنا را

پرده افکند وعیان کرد رخ زیبا را

ترک یغمائی اگرغارت یکخانه کند

نازم آن را که به یغما ببرد یغما را

هر که دارد چو تو غلمان بهشتی امروز

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

سوی صحرای جنون می‌برم این سودا را

تا زاندیشه مجنون ببرم لیلا را

تنگ شد سینه در این بادیه فریادکنان

چون جرس عیب مکن گر بکشم غوغا را

کثرتم کشت بده آن می وحدت ساقی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

چشمت از غمزه زکف برد دل شیدا را

چون توان باز پس از ترک ستد یغما را

گرد حی لابه کند همچو سگان شب همه شب

خبر ازحالت مجنون که برد لیلا را

نه تواناست خداوند بهر چیز که هست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

صف مژگان تو بشکست چنان دل‌ها را

که کسی نشکند این گونه صف اعدا را

نیش خاری اگر از نخل تو خواهم خوردن

کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را

گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس

[...]

فروغی بسطامی
 
 
sunny dark_mode