گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در مدح سلطان الوزرا محمد زكریا

 

سرو با قد تو خواهد که کند بالا راست

راستی نیستش این شیوه که بالای تو راست

چشم سرمست تو را عین بلا می‌بینم

لیکن ابروی تو چیزی است که در بالای بلاست

سرو می‌خواست که با قد تو همسایه بود

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - در مدح خواجه غیاث الدین محمد

 

تا ز مشک ختنت، دایره بر نسترن است

سبزهٔ خط تو آرایش برگ سمن است

از دل مشک و سمن گرد برآورد، زرشک

گرد مشک تو که برگرد گل و نسترن است

زره جعد تو را حلقه مشکین گره است

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶

 

از تکسر، اگرش طره به هم بر شده است

عارضش باری ازین عارضه خوشتر شده است

داشتش آینه گردی و کنون روشن شد

که به آه دل عشاق منور شده است

از لبت شربت قند ار چه رسیدست به کام

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در مدح سلطان اویس

 

چمن از بلبل و گل، برگ و نوایی دارد

عالم از طلعت تو، نور و صفایی دارد

مجلس عیش بیارای که رضوان بهشت

دیده‌ها بر سر ره، گوش صلایی دارد

بر سراپرده گل پرده‌سرا شد بلبل

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - در مدح سلطان اویس

 

هدهدی حال صبا پیش سلیمان می‌برد

قاصدی نزد نبی پیغام سلمان می‌برد

ماجرای قطره افتاده را یک یک جواب

کرده از بر تا به نزد بحر عمان می‌برد

ذره را از خویش اگرچه قصد پادر هواست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در مدح سلطان اویس

 

بختم از بادیه در کعبه علیا آورد

بازم اقبال بدین حضرت اعلا آورد

منم آن قطره که انداخت سحابم بر خاک

باز برداشتم از خاک و به دریا آورد

در محاق ارچه مه طالع من بود به قوص

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۶ - در مدح امیر شیخ حسن

 

دجله عمری است، تر وتازه که خوش می گذرد

ساقیا می گذر عمر به عطلت مگذار!

چند پیچیم چو زلفین تو در دور قمر ؟

چند باشیم چو چشمان تو در عین خمار؟

کار آن است تو را کار ، ورت صد کار است

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۱ - در مدح سلطان اویس

 

دارم آهنگ حجاز ، ای بت عشاق نواز

راست کن ساز ونوایی زپی راه حجاز

راز جان گوش کن از عود که ره یافته اند

محرمان حرم اندر حرم پرده یراز

پرده سازده امروز ، که خاتون حجاز

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - در مدح شاه دوندی

 

حور اگر دیده بدین روضه کند روزی باز

کند از شرم در روضه فردوس فراز

ای نهال چمن جا ه در این روضه ببال

وی حریم حرم قدر بدین کعبه بناز

بوستانی است که طاوس ملایک هر دم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۳ - در مدح دلشاد خاتون

 

خوش بر آمد به چمن با قدح زر نرگس

ساقیا باده که دارد سر ساغر ، نرگس !

جام زرده به صبوحی که چو نرگس به صباح

ریخت در جام بلورین می اصفر نرگس

سرش از ساغر می نیست زمانی خالی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۸ - در مدح شیخ زاهد برادر سلطان اویس

 

ماهی از برج شرف زاده خورشید کمال

زاده الله جمالاً به جهان داد جمال

گلبن (انبته الله نباتاً حسنا)

بر دمانید سپهر از چمن جاه و جلال

روز آدینه نه از ماه ربیع الاخر

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - در مدح غیاث الدین محمد

 

راه نجم چو مشرف کند ایوان حمل

عامل نامیه را باز فرستد به عمل

صفر تخت سلطان فلک بر دارد

لاجرم در فلکش نام برآید به حمل

ابر نوروز چو از بحر برآید به هوا

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۲ - در مدح سلطان اویس

 

شفق آمد چو می و ماه نو عید چو جام

غرض آن است که امشب شب جام است و مدام

کام خمار شد از خنده لبالب چو قدح

که میش می رسد امشب ز لب جام به کام

ساقی آغاز کن اکنون که مه رزوزه گذشت

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴ - در مدح امیر شیخ حسن

 

ای سر کوی تو را کعبه رسانیده سلام

عاشقان را حرم کعبه کوی تو مقام

سعی در راه تو حج است و غمت زاد مرا

در ره حج تو این زاد همه عمره تمام

سالکان طرق عشق تو هم کرده فدا

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - حقه لعل

 

خنده‌ای زد دهنت تنگ شکر پیدا کرد

سخنی گفت لبت لولوتر پیدا کرد

طره از چهره براند از که آن زلف سیاه

در سپیدی عذار تو اثر پیدا کرد

به فدای گل رخسار تو با دام که او

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - تعزیت خور

 

دوستان روز وداع است فغان در گیرید

دل به یکبارگی از جان و جهان برگیرید

شمع خورشید به آه سحری بنشانید

وز تف سوز جگر بار دگر درگیرید

نیست جز چرخ بدین راهبر اختر بد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۶ - غزل

 

ای صبا خیز و دمی دامن خرگه بردار

گوشه ابر نقاب از رخ آن مه بردار

آن سمن رخ به وثاق دل ما می‌آید

خار این راه منم خار من از ره بردار

صد رهت جان به فدا رفت و نیفتاد قبول

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۴ - غزل

 

باغ را رنگی و بویی ز بهارست امشب

بر ورقهای چمن نقش و نگارست امشب

گلرخان چمن از دوش صبوحی زده‌اند

چشم نرگس ز چه در عین خمارست امشب

موی را شانه زد آن ماه مگر بر لب جوی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۹ - غزل

 

در هر آن سر که هوا و هوست جا گیرد

نیست ممکن که هوای دگری پا گیرد

حال شوریدگی ام زلف تو می داند و از آنک

که سراپای وجودش همه سودا گیرد

ناصحا، تن زن و بسیار مدم، کاین دم تو

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۶ - غزل

 

آمکه عمری چو صبا بر سر کویش جان داد

چه شود گر همه عمرش نفسی آرد یاد

در فراق تو چو بر نامه نهم نوک قلم

از نهاد قلم و نامه برآید فریاد

بیش چون صبح مدم دم که بدین دم چو چراغ

[...]

سلمان ساوجی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode