طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
از سر زلف نگاری دو سه تاری دارم
یادگاری ز سر زلف نگاری دارم
چه دهم دل بکسی تا غم یاری دارم
کاین دل خون شده را از پی کاری دارم
برد اندیشه یاری ز بس از کار مرا
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
صبح محشر که من از خواب گران برخیزم
بود آیا که برویت نگران برخیزم
بس ملولم ز جهان بلبل خوش نغمه کجاست
کز سر هر دو جهان دست فشان برخیزم
از وصالم چه تمتع ز تو ای آفت جان
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
بهتر آنست که پا از سر بازار کشم
تا بکی دردسر از بار خریدار کشم
رفته در پای دلم خاری و افغان که مرا
نیست آندست که از پای دل آن خار کشم
کرده ای بر ستمم عادت از آن می ترسم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
آنکه پیوسته به رویت نگرانست، منم
وانکه حیران تو بیش از دگرانست منم
آنکه از کوی تو ای خانه برانداز امید
بسته رخت سفر و دلنگرانست منم
نقد جان می دهم و جنس وفا می طلبم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
نیست مهر تو متاعی که به جان بفروشم
گرچه ارزان خرم این جنس و گران بفروشم
منم آن قدرشناسی که اگر مهر ترا
بفروشم به دو عالم به زیان بفروشم
دلگران نیستم از درد غمت تا آسان
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
از سر کوی تو دردا که من دلنگران
بایدم رخت سفر بست بکام دگران
بس فرو مانده ام ای خضر خدا را مددی
کاروان رفته و وامانده ام از همسفران
خود گرفتم که میسر شودم دولت وصل
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
ای که بر خاک شهیدان گذر انداختهای
قتل ما را چه به وقت دگر انداختهای
کشته ناز تواند این همه خونینکفنان
که درین بادیه بر یکدگر انداختهای
بلعجب این که به غیری که هواخواه تو نیست
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
از می لعل بکف تا دو سه جامی داری
نوش کن نوش که خوش عیش مدامی داری
بنده ای همچو منت نیست بهیچم مفروش
خبرت نیست که ارزنده غلامی داری
می روم هر نفس از خود، من ای باد صبا
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در خطاب بفلک دون پرور و مدح امیرالمؤمنین حیدر گوید
چیست آن پیکر سیمین که نگردد یکبار
بمراد دل دانا و بکام هشیار
نکند واهمه ادراک شتابش زدرنگ
نکند باصره ادراک مسیرش ز قرار
نه بیک حال ثباتش چو خیال زیرک
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - ابیات ذیل در «تذکره عذری » از همین طبیب نقل گردیده و چنانکه پیداست از قصیده ای بوده، ولی این قصیده در هیچیک از دو نسخه دیوان که در دسترس ماست مسطور نگردیده است
تویی آن خسرو عادل بجهان کآوردی
آنچنان کار جهان را بنظام وتدبیر
که اگر گم شود از بیشه غزالی بمثل
می کند عدل قوی پنجه تو ناخن شیر
هر کجا ابر سخای تو شود قطره فشان
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴
مردم از هجر و همان در پی آزار منست
که درین شهر به بیرحمی دلدار منست؟
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۷
دلبر آن به که به آزار دلم شاد کند
کعبه ویران کند و بتکده آباد کند
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۱
گر سلیمان بگذارد به سرم افسر خویش
کو دماغی که برآرم ز گریبان سر خویش
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۴
چشم یک شهر شد از سوختن ما روشن
سرمه را قدر شکستیم ز خاکستر خویش