گنجور

 
طبیب اصفهانی

بهتر آنست که پا از سر بازار کشم

تا بکی دردسر از بار خریدار کشم

رفته در پای دلم خاری و افغان که مرا

نیست آندست که از پای دل آن خار کشم

کرده ای بر ستمم عادت از آن می ترسم

کآخر از جور تو، آهی ز دل زار کشم

من که از تنگی دل ذوق گلستانم نیست

تا قفس هست چرا حسرت گلزار کشم

جوش زد خون دل از دیده من نیست طبیب

آستینی که باین دیده خونبار کشم