گنجور

 
طبیب اصفهانی

صبح محشر که من از خواب گران برخیزم

بود آیا که برویت نگران برخیزم

بس ملولم ز جهان بلبل خوش نغمه کجاست

کز سر هر دو جهان دست فشان برخیزم

از وصالم چه تمتع ز تو ای آفت جان

تا نشینی بکنارم ز میان برخیزم

آه از آن لحظه که در بزم نشینی تو و من

خیزم از انجمن و دل نگران برخیزم

گل دو روزیست، همان به که ازین طرف چمن

پیش از آن دم که وزد باد خزان برخیزم

هر طرف مینگرم بی خبرانند طبیب

به که از محفل این بیخبران برخیزم