صبح محشر که من از خواب گران برخیزم
بود آیا که برویت نگران برخیزم
بس ملولم ز جهان بلبل خوش نغمه کجاست
کز سر هر دو جهان دست فشان برخیزم
از وصالم چه تمتع ز تو ای آفت جان
تا نشینی بکنارم ز میان برخیزم
آه از آن لحظه که در بزم نشینی تو و من
خیزم از انجمن و دل نگران برخیزم
گل دو روزیست، همان به که ازین طرف چمن
پیش از آن دم که وزد باد خزان برخیزم
هر طرف مینگرم بی خبرانند طبیب
به که از محفل این بیخبران برخیزم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق عاشقانه و نگرانیهای دلداده اشاره میکند. شاعر در صبح محشر از خواب بیدار میشود و از خود میپرسد آیا میتواند بدون نگرانی به چهره معشوقش نگاه کند. او از یأس و ناکامی در زندگی ابراز ناامیدی میکند و میخواهد از وصال معشوق لذت ببرد. همچنین، از لحظهای میترسد که دو نفر در یک جمع با هم باشند و او ناچار از جمع جدا شود. بهطور کلی، شاعر در درون خود احساس نارضایتی و تنهایی را تجربه میکند و نیز به زودی از عمرش و زیباییها میترسد.
هوش مصنوعی: صبح روز قیامت که از خواب عمیق بیدار شوم، آیا ممکن است که با نگرانی به سوی تو نگاه کنم؟
هوش مصنوعی: من از این دنیا بسیار دلزدهام، پرندهای خوشصدا کجاست که از سر هر دو جهان دست بردارم و برخیزم.
هوش مصنوعی: از نزدیکی و وصال تو چه لذتی میبرم، ای نور جانم! تا زمانی که در کنارم نشینی، من از وسط برمیخیزم و به تو نزدیک میشوم.
هوش مصنوعی: دلم به شدت نگران لحظهای است که تو در جمع دوستان باشی و من ناچار شوم از آنجا خارج شوم.
هوش مصنوعی: دو روزی است که گل به شکفتن مشغول است، و بهتر است قبل از اینکه نسیم خزان بوزد و چمن را از بین ببرد، من از اینجا بروم.
هوش مصنوعی: هر طرف را که نگاه میکنم، افرادی ناآگاه وجود دارند. پزشکان هم از این نیات بیخبرند. به همین دلیل تصمیم دارم از این محفل نادانان دور شوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر چه از عقل و دیده و جان برخیزم
حاش لله که ز سودای فلان برخیزم
یک زمان پیش من، ای جان و جهانم، بنشین
تا بدان خوشدلی از جان و جهان برخیزم
گفتیم یا ز من و یا ز سر جان برخیز
[...]
صبح محشر که من از خواب گران برخیزم
به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم
در مقامی که شهیدان غمت را طلبند
من به خون غرقه کفن رقص کنان برخیزم
گرچه چون گل دگران جامه درند از عشقت
[...]
مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم
طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم
به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی
از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم
یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی
[...]
مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم
افتم ای مغبچه خود گو که چسان برخیزم
سر گرانم ز خمار اینکه نیارم برخاست
لطف کرده چو دهی رطل گران برخیزم
مگس روح نشسته به لبت چون گویم
[...]
جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟
از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم
گرد من برتو گران است، بیفشان دستی
که ز دامان تو ای سرو روان برخیزم
مغز را پوست حجاب است ز آمیزش قند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.