گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

دل اهل نظر از نرگس شهلا با تست

نظری جانب ما کن که نظرها باتست

چشم و ابروی خوش و سرو قد و روی چو گل

آنچه اسباب جمال است مهیا باتست

فتنه برخاست چو برخاستی ای بت بنشین

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

تا ابد عاشق حسن توام از روز الست

از ازل تا به ابد عشق من و حسن تو هست

اشک همچون می لعل از نظرم چیست روان

شیشه دل اگر از سنگ جفایت بشکست

گر مشرف نکنی گوشه مخمور فراق

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

گرچه در غارت جان است دو چشم سیهت

سر آن چشم سیه گردم و روی چو مهت

حاجت صور و دم عیسی مریم نبود

مرده را زنده کند بار دگر یک نگهت

تویی آن ماه که خورشید بود بنده تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

تا نمردیم دل از درد تو بهبود نداشت

تا ندادیم به سودای تو جان سود نداشت

حقه سبز فلک داشت دوای همه کس

آنچه درمان دل خسته ما بود نداشت

هم ز خاکستر ما گشت چراغی روشن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

گرچه لب تشنه ز غم عاشق دلسوخته است

سینه چون غم به صد چاک و دهان دوخته است

گرنه آن ماه جبین می طلبد دل به چراغ

شمع رخساره برای چه برافروخته است

چند گویی که مشو بنده خوبان ناصح

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

لاف صاحب نظری از دل هشیار خوش است

چشم بیدار فراوان، دل بیدار خوش است

خوش بود گر رگ جان رشته زنار بود

بزبان چند توان گفت که زنار خوش است

مستی و رقص و طرب شیوه عیاران است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

گر بسوزد تن زارم بر من خار و خسی است

غم دل می خورم اما که دلم آن کسی است

بسکه شبها من دیوانه بخود در سخنم

هست همسایه گمانش که مرا همنفسی است

ای اجل جان مرا بخش بدان زلف سیاه

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

شمع را پیش رخت اشک نیاز اینهمه چیست

گرنه سر گرم تو شد سوز و نیاز اینهمه چیست

صد کنار از غم سرد تو پر آب است ز اشک

بکناری بنشین شوخی و ناز اینهمه چیست

گر بمحراب حقیقت بود ابروی بتان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

سگ کوی تو که شب تا بسحر پیش من است

مهربانیش ز بهر جگر ریش من است

غیرتم با تو چنان است که با خویش بدم

هرکه بیگانه زهمر تو بود خویش من است

ازتو هر کو بشفاعت طلبد خون مرا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

جور آن بت همه بر جان پریشان من است

سخت تر زان دل چونسنگ مگر جان من است

که گزیدست بدندان لب لعلش که بر او

زخم دندان نه باندازه دندان من است

در غم او همه کس مست و گریبان چاکند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

ای پری وش نمک حسن تو رشک ملک است

حسن لیلی صفتان چاشنیی زین نمک است

دهنت نیست یقین، در شکم از وی میان

گر گمانی است درین است در آن خود چه شک است

چون بپوشم غم خود راز تو کان غمزه شوخ

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

یار اگر میکشدت دل بنه ایدل گله چیست؟

غیر تسلیم و رضا چاره درین مسیله چیست

خرد سالی که هنوز آبله نشناخته است

او چه داند که درون دل ما آبله چیست

نقد جانم همه در قافله اهل وفاست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

گنج قارون بزمین رفت و ملامت باقی است

عشق گنجی است که تا روز قیامت باقی است

پیش تابوت من ای نخل خرامان بگذر

که هنوزم هوس این قد و قامت باقی است

هر که در پای سگت کشته نشد روز وصال

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

من که چون شمع ز داغ تو صدم روشنی است

گر بگریم ز غمت غایت تر دامنی است

شب چراغ غم دل از در دلها طلبند

ورنه محمود چکارش به در گلخنی است

این چه سحرست که آن آهوی صید افکن تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

شمع رخسار بتان خانه ز بنیاد بسوخت

هرکه را چشم برین طایفه افتاد بسوخت

شرر تیشه فرهاد دلیلست بر آن

که دل سنگ هم از حسرت فرهاد بسوخت

مرد عشق آن زن هندوست که در کیش وفا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

بسکه هرجا صفت خون دل آشامی ماست

در همه معرکه‌ای قصه بد نامی ماست

جام می زهر شود در دل ما بی لب تو

زهر خوردن به از این جام می آشامی ماست

ما که افروخته ایم آتش دل شمع صفت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

گر چو گل در کف ما جام می صبحگهی است

آنهم از سایه اقبال تو ای سرو سهی است

بهر جان هر که دم از بی گنهی زد بکشش

چه گناهش بتر از دعوی این بی گنهی است

پادشاهان همه شب پاس درت میدارند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

روی تو مصحفی است که در آن خوبی است

خال تو آیتی است که در شان خوبی است

جان جهان، ملاحت روی تو تازه کرد

خوبی است جان عالم و آن جان خوبی است

طغرای ابرویت چو مه نو تمام کرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

عید قربان شد و سر در ره جولان تو رفت

من سری داشتم آن نیز بقربان تو رفت

این چه شکل است و شمایل مگر از مشرق حسن

آفتابی که بر آمد بگریبان تو رفت

لذت درد سکندر خضر امروز چشید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

این چه سروست که از گلشن جان خاسته است

وین چه قدست که چون نخل گل آراسته است

گرد بر دامن پاکت نرسد از ره کس

خاصه گردی که از آلوده دلی خاسته است

وای اگر آنقدر افزوده شود روز فراق

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۱
sunny dark_mode