گنجور

 
اهلی شیرازی

این چه سروست که از گلشن جان خاسته است

وین چه قدست که چون نخل گل آراسته است

گرد بر دامن پاکت نرسد از ره کس

خاصه گردی که از آلوده دلی خاسته است

وای اگر آنقدر افزوده شود روز فراق

کز شب قدر وصال تو فلک کاسته است

عشق اگر تیغ برآرد سپر عقل چه سود؟

بر سر بنده رود آنچه خدا خواسته است

اهلی از برق جهانسوز غمت بی خبرست

ورنه این خرقه صدپارچه پیراسته است