گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

کی بود کی که شب محنت من روز شود

صبح اقبال من آن روی دل افروز شود

بی تو از سینه چو خواهم که برآرم نفسی

نارسیده به دلم آه جگرسوز شود

کی شود دوخته چاک دلم از تیغ غمت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

مدت رفتن آن مه به سفر دیر کشید

مهلت قاصد و تأخیر خبر دیر کشید

به غباری که به هر سو رود از موکب او

آرزومندی اصحاب نظر دیر کشید

ابر جود است و کرم لیک پی یک قطره

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

داغ هجرم لب خشک از مژه تر می‌سازد

شربت مرگ من از خون جگر می‌سازد

خط مشکین که بناگوش تو می‌آراید

فتنه تازه پی اهل نظر می‌سازد

هرکه جوید شرف وصل تو از حیله عقل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

گریه تلخ من از خنده آن لب نگرید

تشنه لب مردن من زان چه غبغب نگرید

اشکم از عکس لبش باده صفت رنگین شد

ساغر چشمم ازین باده لبالب نگرید

باده خون جگر و نقل غم و سینه کباب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

گر کنی سایه ام ای سرو خرامان بر سر

سر به پایت نهم و دیده گریان بر سر

می توان نسبت بالای تو با سرو سهی

گر بود سرو سهی را مه تابان بر سر

از گل روی تو تنها چو کنم گشت بهار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

من به خون غرق و لب لعل تو در خنده هنوز

زخم کاری و من از تیغ تو شرمنده هنوز

چه عجب گر بگدازم همه شب بی تو چوشمع

عجب اینست که روز آید و من زنده هنوز

بس گرفتار که در راه وفایت شده خاک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

یا به شمشیر جفا در جگرم چاک انداز

یا به رحمت نظری بر من غمناک انداز

تشنه لب خاک شدم در هوس لعل لبت

ساغر می بکش و جرعه بر این خاک انداز

سگ طوق توام آن دم که کنی عزم شکار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

خنده ای زد لب تو بر من گریان که مپرس

شاکرم از لب خندان تو چندان که مپرس

یاد آن روز که سر دهنت پرسیدم

لب گرفتی ز سر ناز به دندان که مپرس

روزی از بیم کسان زیر لبم پرسیدی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

تیر باران رسد از قوس قزح بر نرگس

سر ازین سهم کشد در سپر زر نرگس

جام زر بین که ز اثنای چو سیم انگشتان

چون نموده ست چو خوبان سمنبر نرگس

گنج قارون بدر آورد همانا ز زمین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

تا به چشمت شده در ناز برابر نرگس

نازنینان چمن راست نظر بر نرگس

گر به مستانه دو چشمت کنم او را نسبت

کند از گریه شادی مژه ها تر نرگس

در تماشای چمن چشم تو هر جا که فتد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

ای چو گلبرگ طری عارض زیبای تو خوش

گرد آن حلقه زده زلف سمن سای تو خوش

پای تا سر تو چنانی که بود بوسه زدن

بر رخ خوب تو زیبا به کف پای تو خوش

گر کنی پرسش و گر خنده زنی بر حالم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

نه به لطف از ستم دوست توان یافت خلاص

نه به صبر از الم دوست توان یافت خلاص

ای که گویی که به عشرت رهی از غم حاشا

کی به عشرت ز غم دوست توان یافت خلاص

جور او هر نفسی بیش و وفا کم باشد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

عمرها آن که به سویم گذری داشت دریغ

تند بگذشت و ز حالم نظری داشت دریغ

می پرد روح به امید لب بام ویم

وه که بخت از تن من بال و پری داشت دریغ

من به وصف لب او طوطی شکرشکنم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

از در بسته و دیوار بلند تو به تنگ

آمده با در و دیوارم ازین غصه به جنگ

گفته ای شب در ما چند زنی این نه درست

از دل سخت تو بر سینه همی کوبم سنگ

تا به گوش تو رسد ناله من می خواهم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

مصطفایی به صفای دو رخ و لعل تو آل

ابرو و خال سیاه تو هلال است و بلال

صورت بینی سیمین تو انگشت نبی ست

که رخت گشته دو نیم است ازو ماه مثال

طرف رویت به خط سبز بود لوح کلیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

ای تنت سیم و بر و ساعد و بازو همه سیم

چون زر از مفلسی از سیم توام دل به دو نیم

دزدی از من تن خود چون گذرم پهلویت

من چنین مفلس و از من تو همی دزدی سیم

هست بی ساعد سیمین توام بیم هلاک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

ما به راه طلب وصل تو نعل افکندیم

وز لب لعل تو دندان طمع برکندیم

دور پرگار فلک رسم جدایی انگیخت

تا درین دایره کی باز به هم پیوندیم

کس گرفتار مبادا به ملاقات رقیب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

رخصتم ده که سر زلف سیاهت گیرم

دیده را روشنی از روی چو ماهت گیرم

چون تو را نیست سرآنکه بیابم به تو راه

داد خواهم نه بیایم سر راهت گیرم

گرچه بیشم گنهی نیست زنم دست نیاز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

دیده پر نم ز غم زمزم و بطحا دارم

دیدن کعبه بدین دیده تمنا دارم

راویه چشم تر و زاد غم و راحله شوق

بهر این ره همه اسباب مهیا دارم

خار پایم شده خاک وطن ای کاش کند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

زان نرنجم که ز خود کرده گرانت بینم

زان برنجم که میان دگرانت بینم

سیریت نیست ز عاشق که صدت عاشق هست

دل برای صد دیگر نگرانت بینم

هر دم از خوی دگر می دهدت شکل رقیب

[...]

جامی
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
sunny dark_mode